1 آنجا که نه جان رسید ونه تن آنجا نه مرد رسد هرگز ونه زن آنجا
2 گر هر دو جهان زیر و زبر گردانم تا تو نرسانی نرسم من آنجا
1 می نرهانی مرا ز من، من چکنم سیر آمدهام ز جان و تن، من چکنم
2 من میخواهم که راه یابم سوی تو تو ره ندهی به خویشتن من چکنم
1 پیوسته دلم به جانت میخواهد جُست دست از توبه خون دیده میخواهد شست
2 چندان که به خود، قدم زنم در ره تو در هر قدمم حجاب میخواهد رست
1 چندانکه مرا میل به رفتن بیش است این نفس سگم بر سر کار خویش است
2 گر من به خودی خویشتن خواهم رفت ای بس که ز پس ماندگی در پیش است
1 راهی به خودم که مینماید آخر بندی ز دلم که میگشاید آخر
2 چون کار ز دست جمله کردند برون چه کار زدست ما برآید آخر
1 گر تن گویم به خویشتن مینرود ور جان گویم به حکم تن مینرود
2 تا چند به اختیار خود خواهم رفت چون کار به اختیار من مینرود
1 تا چند به پای جان و تن خواهم رفت تا کی ز روش چنان که من خواهم رفت
2 میخواهم بود تا ابد بر یک جای گر راه به پای خویشتن خواهم رفت
1 از خود نتوان راه معانی کردن آهنگ به ملک جاوانی کردن
2 یک قطرهای و هزار بحرت در پیش آخر چه کنی یا چه توانی کردن
1 خواهی که ز اضطرار و خواری برهی وز بیادبی و بیقراری برهی
2 تا چند به خود کنی تصرّف در خویش گر کار بدو بازگذاری برهی
1 جان محرم درگاه همی باید برد دل پر غم و پر آه همی باید برد
2 از خویش بدو راه نیابی هرگز هم زو سوی او راه همی باید برد