جان سوخته سرفکنده از عطار نیشابوری مختارنامه 1
1. جان سوخته سرفکنده میباید بود
چون شمع، به سوز، زنده میبایدبود
...
1. جان سوخته سرفکنده میباید بود
چون شمع، به سوز، زنده میبایدبود
...
1. گر جان ببرد عشق توام جان آنست
ور درد دهد جملهٔدرمان آنست
...
1. تا نفس بود ز سِرِّ جان نتوان گفت
در پیدایی راز نهان نتوان گفت
...
1. گفتی که نشان راه چیست ای درویش
از من بشنو چو بشنوی میاندیش
...
1. عشقش به کشیدن بلا آید راست
در عشق بلا کشی خطا آید راست
...
1. هر دل که طلب کند چنین یاری را
مردانه به جان کشد چنین باری را
...
1. این کار که صد عالم پنهان ارزد
پیدا نشود مگر کسی کان ارزد
...
1. دل عزت خویش جمله از خواری یافت
زور و زر خود ز ناله و زاری یافت
...
1. بهتر ز گشادگی گرفتاری من
برتر ز هزار عزت این خواری من
...
1. امروز منم نه کفر و نه ایمانی
نه دانائی تمام و نه نادانی
...
1. چون در ره دین نیامدی در دستم
برخاستم و به کافری بنشستم
...
1. نه دین حق و نه دین زردشت مرا
بر حرف بسی نهند انگشت مرا
...