1 بس رنج و بلا کاین دل آغشته کشید کو رخت به گور پاک ناکشته کشید
2 زیرا که برای سوزنی عیسی پاک هر روز بسی دریغ در رشته کشید
1 با عشق، وجود خود برانداخته به با سوختگی چو شمع درساخته به
2 زان پیش که در ششدره افتی، خود را، در باز، که هرچه هست درباخته به
1 بگذر ز خیال آن و این، کار اینست بگشا نظر جمال بین، کار اینست
2 گر جیم جمال یافت در جهان تو جای در میم مراقبت نشین، کار اینست
1 هر چند که بیرون و درون خواهی دید مشتی رگ و استخوان و خون خواهی دید
2 هر روز،هزار پرده بر خویش تنی با این همه پرده، راه چون خواهی دید
1 بی فکر دلی که هست خرّم دارش نقد دو جهان جمله مسلّم دارش
2 در هر که نماند هیچ اندیشه و درد دریای حقیقت است محکم دارش
1 نه جان صفت رضای او میگیرد نه دل طلب وفای او میگیرد
2 هرچیز که آن در دل تو جای گرفت میدان به یقین که جای او میگیرد
1 پیوستن تو به یک به یک بسیاریست بگسل که قبول خلق مشکل کاریست
2 میدان به یقین که در میان جانت هرجا که خوش آمدی بود زناریست
1 او را خواهی از زن و فرزند ببر مردانه همی ز خویش و پیوند ببر
2 چون هرچه که هست، بند راهست ترا با بند چگونه میروی،بند ببر
1 تا با تو، تویی بود، کجا گیری تو از کس سخنی به صدق نپذیری تو
2 هر لحظه که بیحضور او خواهی بود کافر میری آن دم اگر میری تو
1 آن را که بخود بر سر یک موی سر است مجهولی او مفرّحی معتبر است
2 کم شو تو که تا ماندهای یک سر موی پیری طلبیدنت خطر در خطر است