1 گر میخواهی که باشدت خوش آنجا از تفرقه پاک رخت جان کش آنجا
2 سر تا پای تو غرق آتش آنجا بهتر بودت که دل مشوش آنجا
1 هر لحظه هزار مشکلم پیوسته است هیچ است ز هرچه حاصلم پیوسته است
2 میباز برد مرا ز یک یک پیوند این درد که در جان و دلم پیوسته است
1 عمری که نه در حضور جان خواهد بود گر سود کنی بسی زیان خواهد بود
2 یک لحظه حضور اگر از اینجا بُردی جاوید همه عمرِ تو آن خواهد بود
1 تا تفرقه میبود به هر سوی از تو بیزار بود فقر به صد روی از تو
2 تا بر جای است یک سر موی از تو کفرست حدیث این سرِ کوی از تو
1 نابرده می عشق، قرارت ای دل چندین چه گرفتهست خمارت ای دل
2 گر میخواهی که جانت در پرده شود پیوند بریدن است کارت ای دل
1 گر یک سرِ موی سرِّ جانان بینی هر درد که هست عینِ درمان بینی
2 یک قطره بگیر، خواه بد خواهی نیک پس لازمِ آن باش، همه آن بینی
1 ای مانده ز خویش در بلایی که مپرس هرگز نرسیدهای به جایی که مپرس
2 از هر چه بدان زنده دلی پاک بمیر تا زنده شوی به کبریایی که مپرس
1 شد از تو جهان بیرخ آن ماه سیاه گو شو که جهان سیاه گردد بیماه
2 او را تو برای خویشتن میطلبی پس عاشق خویش بودهیی چندین گاه
1 تا هیچ پراکنده توانی بودن حقّا که اگر بنده توانی بودن
2 از یک یک چیز میبباید مردن تا بوک بدو زنده توانی بودن
1 چون نیست کسی را سر مویی غم تو جز تو که کند در دو جهان ماتم تو
2 ای مانده ز راه! یک دم آگاه نهای تا فوت چه میشود ز تو هر دم تو