1 گر میخواهی که باشدت خوش آنجا از تفرقه پاک رخت جان کش آنجا
2 سر تا پای تو غرق آتش آنجا بهتر بودت که دل مشوش آنجا
1 با عشق، وجود خود برانداخته به با سوختگی چو شمع درساخته به
2 زان پیش که در ششدره افتی، خود را، در باز، که هرچه هست درباخته به
1 دیوانه اگر مقید زنجیرست سر تا سر کار او همه تقصیرست
2 تا شیوهٔ تو تصرّف و تدبیرست یک یک چیزت که هست دامنگیرست
1 تا چند ترا ز پرده بیش آوردن در هر نفسی تفرقه پیش آوردن
2 دانی که عذاب سختتر چیست ترا تنها بودن روی به خویش آوردن
1 پیوستن تو به یک به یک بسیاریست بگسل که قبول خلق مشکل کاریست
2 میدان به یقین که در میان جانت هرجا که خوش آمدی بود زناریست
1 آن را که بخود بر سر یک موی سر است مجهولی او مفرّحی معتبر است
2 کم شو تو که تا ماندهای یک سر موی پیری طلبیدنت خطر در خطر است
1 شایستهٔ آن کمال مینتوان شد مستطمع هر محال مینتوان شد
2 گر هر دو جهان کرامت ما گیرد گو گیر که در جوال مینتوان شد
1 هر لحظه هزار مشکلم پیوسته است هیچ است ز هرچه حاصلم پیوسته است
2 میباز برد مرا ز یک یک پیوند این درد که در جان و دلم پیوسته است
1 نابرده می عشق، قرارت ای دل چندین چه گرفتهست خمارت ای دل
2 گر میخواهی که جانت در پرده شود پیوند بریدن است کارت ای دل
1 بگذر ز خیال آن و این، کار اینست بگشا نظر جمال بین، کار اینست
2 گر جیم جمال یافت در جهان تو جای در میم مراقبت نشین، کار اینست