1 گر مرد رهی، روی به فریادرس آر پشت از سر صدق در هوا و هوس آر
2 چون نیست به جز یک نفست هر دو جهان پس هر دوجهان خویش با یک نفس آر
1 تا چند ترا ز پرده بیش آوردن در هر نفسی تفرقه پیش آوردن
2 دانی که عذاب سختتر چیست ترا تنها بودن روی به خویش آوردن
1 دیوانه اگر مقید زنجیرست سر تا سر کار او همه تقصیرست
2 تا شیوهٔ تو تصرّف و تدبیرست یک یک چیزت که هست دامنگیرست
1 گر میخواهی که وقت خودداری گوش رنجی که به تو رسد مرنج و مخروش
2 گر هر دو جهان چو بحر آید در جوش جمعیت خود به هر دو عالم مفروش
1 شایستهٔ آن کمال مینتوان شد مستطمع هر محال مینتوان شد
2 گر هر دو جهان کرامت ما گیرد گو گیر که در جوال مینتوان شد
1 گر جان تو در پردهٔ دین خواهد بود با دوست بهم پردهنشین خواهد بود
2 وان دم که نه در حضور او خواهی زد فردا همه داغ آتشین خواهد بود
1 ای آن که تو یک نفس خوداندیش نیی در پیش همی روی و در پیش نیی
2 بیرون شدهای ز خویش ودر جُستن دوست او با تو همیشه و توبا خویش نیی