1 ذوق شکر از چشیدن آمد حاصل بحثی که نه از شنیدن آمد حاصل
2 آنرا که به جانان سر موئی پیوست جاوید زبان بریدن آمد حاصل
1 فرّخ دل آن که مُرد حیران و نگفت صد واقعه داشت، کرد پنهان و نگفت
2 دردِ تو نگاه داشت در جان و نگفت اندوه تو کرد ورد پایان و نگفت
1 خود را به طریق چاره میباید کرد وز خلق جهان کناره میباید کرد
2 هم دل پر خون خموش میباید بود هم لب بر هم نظاره میباید کرد
1 امروز دلی سخن نیوش اولیتر در ماتم خود سیاه پوش اولیتر
2 چون هم نفس و همدم و همدرد نماند دوران خموشیست خموش اولیتر
1 ای دل چو شراب معرفت کردی نوش لب بر هم نه سِرِّ الاهی مفروش
2 در هر سخنی چو چشمهٔ کوه مجوش دریا گردی گر بنشینی خاموش
1 تا چند زنی ای دلِ برخاسته جوش در پردهٔ خون نشین و خونی مینوش
2 بگشای نظر ببین که یک یک ذرّه چون میگریند و جمله بنشسته خموش
1 تا چشم ز دیدارِ جهان در بستیم وز بهرِ گریختن میان دربستیم
2 خوردیم غمِ عشق و فغان دربستیم چون اهل ندیدیم زبان دربستیم
1 ای دل شب و روز چند جوشی، بنشین تا چند چخی و چند کوشی، بنشین
2 چون راز تو در گفت نخواهد آمد در قعر دلت بِهّ ار بپوشی، بنشین
1 تا کی زنی ای دل خسته جوش در پردهٔ خود نشین و خونی مفروش
2 بگشای نظر ببین که یک یک ذرّه خون میگریند جمله بنشسته خموش
1 ای دل به سخن مگرد در خون پس ازین از نطق مرو ز خویش بیرون پس ازین
2 عمریست که تا زبانی از سر تا پای وقتست که گوش گردی اکنون پس ازین