1 در عالم توحید به کس هیچ مگوی در سینه نگه دار نفس هیچ مگوی
2 اینجاست کسی کسی که هر کانجا شد هیچ است همه از همه پس هیچ مگوی
1 تا چند زنی ای دلِ برخاسته جوش در پردهٔ خون نشین و خونی مینوش
2 بگشای نظر ببین که یک یک ذرّه چون میگریند و جمله بنشسته خموش
1 هر چند که نیست هیچ از حق خالی سر در کش و دم مزن چرا مینالی
2 کان را که فرو شود به گنجی پایی سر بر سرِ آن گنج بُرَندش حالی
1 ذوق شکر از چشیدن آمد حاصل بحثی که نه از شنیدن آمد حاصل
2 آنرا که به جانان سر موئی پیوست جاوید زبان بریدن آمد حاصل
1 تا کی زنی ای دل خسته جوش در پردهٔ خود نشین و خونی مفروش
2 بگشای نظر ببین که یک یک ذرّه خون میگریند جمله بنشسته خموش
1 تا چشم ز دیدارِ جهان در بستیم وز بهرِ گریختن میان دربستیم
2 خوردیم غمِ عشق و فغان دربستیم چون اهل ندیدیم زبان دربستیم