1 چندان که تو اسرار حقیقت خواهی ز آنجا سخنی نیست به از کوتاهی
2 آگاه ز سِرْ اوست ز مه تا ماهی کس را سر مویی نرسد آگاهی
1 اول میلم چو از همه سویی بود و آورده به روی هر کسم رویی بود
2 آخر گفتم بمردم از هستی خویش خود فرعونی در بُنِ هر مویی بود
1 ناکرده وجودم بدل اینجا چه کنم چون نیست مرا خود محل اینجا چه کنم
2 گویند بیا کآتش موسی بینی با فرعونی در بغل اینجا چه کنم
1 آواز آمد مرا که در جستن دوست شرط است ز پیش مغز، بشکستن پوست
2 هر عضو ترا جدا جدا میبُرّیم این سهل بود بلا ز وارستن اوست
1 عمری چو فلک ز تگ نمیفرسودم تا همچو زمین کنون فرو آسودم
2 صدباره همه گرد جهان پیمودم چندان که شدم، حجاب من، من بودم
1 هرچند دریغ صدهزار است هنوز زین بیش دریغ بر شمار است هنوز
2 هر روز هزار بار خود را کشتم وین کافر نفس برقرار است هنوز
1 گفتم که شد از نفس پلیدم، دل، پاک دردا که نشد پاک و شد از درد هلاک
2 اندر حق آنکسی چه گویند آخر کاو غرقهٔ دریاست جنب رفته به خاک
1 تا با سگ نفس همنشین خواهم بود در خرمن شرک خوشه چین خواهم بود
2 بسیار بکوشیدم و بِهْ مینشود تا آخر عمر همچنین خواهم بود
1 هر دم سگ نفس با دلم باز نهد با سوز دلم ستیزهای ساز نهد
2 هر شب به هزار حیلتش بندم راست چون روز در آید کژی آغاز نهد
1 نفسی دارم که هر نفس مِه گردد گفتم که ریاضت دهمش بِهْ گردد
2 چندان که به جهد لاغرش گردانم از یک سخن دروغ فربه گردد