از کس چو سخن نمیپذیری از عطار نیشابوری مختارنامه 25
1. از کس چو سخن نمیپذیری آخر
آگه نشوی تا بنمیری آخر
1. از کس چو سخن نمیپذیری آخر
آگه نشوی تا بنمیری آخر
1. ای عقلِ تو کرده مبتلای خویشت
از عقل، عَقیله هر زمانی بیشت
1. دردا که دلی که در جهان کار نداشت
بگذشت و ز دین اندک و بسیار نداشت
1. مائیم به امر، پای ناآورده
یک عذر گره گشای ناآورده
1. گاهی به هوس حرف فنا میخوانیم
گاهی ز هوس نزد بقا میمانیم
1. مائیم که نه سوخته و نه خامیم
نه صاف چشیده و نه دُرد آشامیم
1. یک عاشق پاک و یک دل زنده کجاست
یک سوخته بی فکر پراکنده کجاست
1. دردا که غرور بود و بسیاری بود
یک یک مویم بتی و زنّاری بود
1. بیچاره دلم که خویش حُرْ میپنداشت
با دست تهی کیسهٔ پر میپنداشت
1. مسکین دل من تخم طلب کاشته بود
عمری عَلَمِ عِلْم برافراشته بود
1. گه خلوت بینِ هفت گلشن بودم
گه گوشه نشینِ کنجِ گلخن بودم