1 ای نفس فرو گرفته سر تا سر تو آلوده نجاستِ منی گوهرِ تو
2 گر در آتش به عمرها میسوزی هم بوی منی زند ز خاکسترِ تو
1 ای در غم نان و جامه و آز و نیاز افتاده به بازار جهان در تک و تاز
2 کاری دگرت نیست به جز خوش خفتن گه مزبله پر میکن و گه میپرداز
1 بد چند کنی کار نکو کن بنشین سجادهٔ تسلیم فرو کن بنشین
2 در خانهٔ استخوانی آخر با سگ نتوانی زیست دفع او کن بنشین
1 هر دل که به نفس ره به آگاهی برد به زانکه رهی ز ماه تا ماهی برد
2 زودا که به سرچشمهٔ حیوان برسی گر در ظلمات نفس، ره خواهی برد
1 از کس چو سخن نمیپذیری آخر آگه نشوی تا بنمیری آخر
2 چندان بدوی از پی شهوت که مپرس یک گام به صدق برنگیری آخر
1 ای عقلِ تو کرده مبتلای خویشت از عقل، عَقیله هر زمانی بیشت
2 هر لحظه ز عقل، عَقْبَهای در پیشت فریاد ز عقلِ مصلحت اندیشت
1 دردا که دلی که در جهان کار نداشت بگذشت و ز دین اندک و بسیار نداشت
2 صد شب ز برای نفس دشمن بنخفت یک شب ز برای دوست بیدار نداشت
1 مائیم به امر، پای ناآورده یک عذر گره گشای ناآورده
2 هر روز هزار عهد محکم بسته وآنگاه یکی بجای ناآورده
1 گاهی به هوس حرف فنا میخوانیم گاهی ز هوس نزد بقا میمانیم
2 تر دامنی وجود خود میدانیم بر خشک بمانده چند کشتی رانیم
1 مائیم که نه سوخته و نه خامیم نه صاف چشیده و نه دُرد آشامیم
2 گرچه چو فلک ز عشق بیآرامیم صد سال به تک دویده در یک گامیم