1 یک قطرهٔ بحرم من و یک قطره نیم احول نیم و چو احولان غرّه نیم
2 گویی به زبان حال یک یک ذرّه فریاد همی کند که من ذرّه نیم
1 آنجا که منم هیچکس آنجا نرسد جز گرم روی همنفس آنجا نرسد
2 چون راند آنجا هم از آنجا خیزد بنشین که کس از پیش و پس آنجا نرسد
1 مستم ز می عشق و خراب افتاده برخاسته دل بیخور و خواب افتاده
2 در دریایی که آنست در سینهٔ ما جان رفته و تن بر سر آب افتاده
1 ای بس که چه دشوار و چه آسان مُردیم پیدا زادیم لیک پنهان مُردیم
2 جانی که بدو خلق جهان زنده شدند دیریست که تا ما زچنان جان مُردیم
1 در عالم عشق محو و ناچیز شدیم بالای مقام عقل و تمییز شدیم
2 گویی هر دم ز عالمی صد چندین بگذاشته و اهل عالمی نیز شدیم
1 هر سر زدهای ز سرِّ ما آگه نیست هر بیخبری در خورِ این درگه نیست
2 گر مایهٔ دردی به درِ ما بنشین ورنه سرِ خویش گیر کاینجا ره نیست
1 چون نیست زمانی سر خویشم بی تو کاری است گرفته پس و پیشم بی تو
2 جمعیت جانم نشود مویی کم هر چند که در تفرقه بیشم بی تو
1 کس را دیدی ز خود نفور افتاده در فرقت خویشتن صبور افتاده
2 فی الجمله اگر نشانِ ما میطلبی ماییم همه ز خویش دور افتاده
1 عمری دل من غرقهٔ خون آمده بود بر درگه عشق سرنگون آمده بود
2 از بس که زد این در وکسش درنگشاد او بود که از برون درون آمده بود
1 با هستی و نیستیم بیگانگیست کز هر دو شدن برون، ز مردانگیست
2 گر من ز عجایبی که در جان دارم دیوانه نمیشوم، ز دیوانگیست