1 ما جوهر پاک خویش بشناختهایم پیش از اجل این خانه بپرداختهایم
2 از پوست برون رفتن و مرگ آزادیم کاین پوست به زندگانی انداختهایم
1 زین راز که در سینهٔ ما میگردد وز گردش او چرخ دو تا میگردد
2 نه سر دانم ز پای نه پای ز سر کاندر سر و پا بیسر و پا میگردد
1 دایم ز طلب کردن خود در عجبم زیرا که زیادتست هر دم طلبم
2 کاریز همی کَنَم به دل در همه روز شب آب همی برم زهی روز و شبم!
1 خواهی که ببینی تو به پیدایی راز خود را ز ورای عقل سودایی ساز
2 گویی تو که هرچه اندرو مینگرم چشمی است به صد هزار زیبایی باز