1 یک روی به صد روی همی باید دید یک چیز، ز هر سوی، همی باید دید
2 پس هژده هزار عالم و هرچه دروست اندر سر یک موی، همی باید دید
1 در حضرت حق، جمله ادب باید بود تا جان باقیست، در طلب باید بود
2 گر در هر دم هزار دریا بکشی کم باید کرد و خشک لب باید بود
1 غوّاص در اوّل قدم از فرق کند تا در دریا سلوک چون برق کند
2 دریا چو نهاد روی در باطنِ مرد با چشم زنی هر دو جهان غرق کند
1 در عشق توام شادی و غم هیچ نبود پندار وجودم چو عدم هیچ نبود
2 هر حیله که بود کردم و آخر کار معلومم شد کان همه هم هیچ نبود
1 در عشق نماند عقل و تمییز که بود کلی دل و جان بسوخت آن نیز که بود
2 چون پرتو آفتاب از پرده بتافت ناپیدا شد چو ذرّه هر چیز که بود
1 هان ای دل بیخبر! کجاییم بیا از یکدیگر چرا جداییم بیا
2 بنگر تو که هر ذرّه که در عالم هست فریاد همی زند که ماییم بیا
1 راهی که همه سلوک وی باید کرد کی، نتوان گفت از آن، و طی باید کرد
2 راهیست که هر قدم که بر میگیری اول قدمت به قطع پی باید کرد
1 خود را، سوی خود،رهگذری باید کرد وین کار قوی نه سرسری باید کرد
2 هر چیز که هست هر یکی آیینهست در آینهها جلوهگری باید کرد
1 هر جان که بجان نیست گرفتار او را با آن دل خفته کی بود کار او را
2 در هر جایی که جای گیرد آن بحر حالی بکُشد به تشنگی زار او را
1 هر جان که ز حکم مرکز دوران رفت مستقبل و حال و ماضیش یکسان رفت
2 ما را ازل و ابد یکیست ای درویش! ما خود چو نیامدیم چون بتوان رفت