1 یک لحظه که در گفت و شنید آئی تو صد عالم بسته را کلید آئی تو
2 چیزی که پدید نیست،آن پنهان است پیداتر از آنی که پدید آئی تو
1 هم حلهٔ فضل در برم میداری هر افسرِ حفظ بر سرم میداری
2 هر چند زمن بیش بدی میبینی هر دم به کرم نکوترم میداری
1 گر من به هزار اهرمن مانم باز به زانکه به نفس خویشتن مانم باز
2 از من برهان مرا که درماندهام مگذار مرا که من به من مانم باز
1 چون جملهٔ راه، کاروان من و تست هر جا که سیاهیییست زان من و تست
2 پس پردهٔ من مدر که هر جرم که رفت سرّیست که در پرده میان من و تست
1 نه عقل به کُنْهِ لایزال تو رسد نه فکر به غایت جمال تو رسد
2 در کُنْهِ کمالت نرسد هیچ کسی کوغیر تو کس تا به کمال تو رسد
1 هم عقل ز کُنْه تو نشان میجوید هم فهم ترا گرد جهان میجوید
2 ای راحت جان ودل! عجب ماندهام تو در دل ودل ترا به جان میجوید
1 دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
2 گر بر سر ذرّهای فتد سایهٔ تو خورشید، از آن ذرّه، زکاتی طلبد
1 ای عین بقا! در چه بقائی که نهای در جای نه و کدام جانی که نهای
2 ای جان تو از جا و جهت مستغنی آخر تو کجائی و کجائی که نهای
1 یا رب چو مرا ز نفسِ خود سود نبود و او نیز ز من به هیچ خشنود نبود
2 زین سگ برهان مرا درین عمرِ دراز یک دم که رضای تو در آن بود نبود
1 یا رب تو مرا مدد کن از یارِی خویش خط برگنهم کش از نکوکاری خویش
2 گر برگیری دستِ کرم از سر من هرگز نرهم ز سر نگونساری خویش