ای پاکی تو منزّه از عطار نیشابوری مختارنامه 1
1. ای پاکی تو منزّه از هر پاکی
قُدُّوسی تو، مقدّس از ادراکی
...
1. ای پاکی تو منزّه از هر پاکی
قُدُّوسی تو، مقدّس از ادراکی
...
1. در وصفِ تو، عقل، طبعِ دیوانه گرفت
جان تن زد و با عجز به هم خانه گرفت
...
1. ای هشت بهشت، یک نثارِ درِ تو
وی هفت سپهر، پرده دارِ درِ تو
...
1. وصفت نه به اندازهٔ عقلِ کَهُن است
کز وصفِ تو هر چه گفته آمد، سَخُن است
...
1. جان، محو شد و به هیچ رویت نشناخت
دل خون شد و قدرِ خاکِ کویت نشناخت
...
1. دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
...
1. عقلی که جهان کمینه سرمایهٔ اوست
در وصفِ تو، عجز،برترین پایهٔ اوست
...
1. وصف تو که سرگشتهٔ او هر فلکی است
نه لایق سوز دل هر بی نمکی است
...
1. بر وصف تو دستِ عقل دانانرسد
و ادراکِ ضمیرِ جان بینا نرسد
...
1. ای از تو فلک بی خور و بی خواب شده
وز شوق تو سرگشته، چو سیماب، شده
...
1. خورشید، که او زیر و زبر میگردد
از تو، به امید یک نظر میگردد
...
1. عالم که فنای محض، سرمایهٔ اوست
چون شش روزهست، لطف تو، دایهٔ اوست
...