1 تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت خاک در چشم آفتاب انداخت
2 سر زلفش چو شیر پنجه گشاد آهوان را به مشک ناب انداخت
3 تیر چشمش که عالمی خون داشت اشتری را به یک کباب انداخت
4 لب شیرینش چون تبسم کرد شور در لؤلؤ خوشاب انداخت
1 عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت
2 عشقش آتش بود کردم مجمرش از دل چو عود آتش سوزنده بر هم عود و هم مجمر بسوخت
3 زآتش رویش چو یک اخگر به صحرا اوفتاد هر دو عالم همچو خاشاکی از آن اخگر بسوخت
4 خواستم تا پیش جانان پیشکش جان آورم پیش دستی کرد عشق و جانم اندر بر بسوخت
1 آههای آتشینم پردههای شب بسوخت بر دل آمد وز تف دل هم زبان هم لب بسوخت
2 دوش در وقت سحر آهی برآوردم ز دل در زمین آتش فتاد و بر فلک کوکب بسوخت
3 جان پر خونم که مشتی خاک دامن گیر اوست گاه اندر تاب ماند و گاه اندر تب بسوخت
4 پردهٔ پندار کان چون سد اسکندر قوی است آه خون آلود من هر شب به یک یارب بسوخت
1 دولت عاشقان هوای تو است راحت طالبان بلای تو است
2 کیمیای سعادت دو جهان گرد خاک در سرای تو است
3 ناف آهو شود دهان کسی که درو وصف کبریای تو است
4 سرمهٔ دیدهها بود خاکی که گذرگاه آشنای تو است
1 دلبرم در حسن طاق افتاده است قسم من زو اشتیاق افتاده است
2 بر سر پایم چو کرسی ز انتظار کو چو عرش سیم ساق افتاده است
3 گر رسد یک شب خیال وصل او برق در زیرش براق افتاده است
4 لیک اندر تیه هجرش گرد من سد اسکندر یتاق افتاده است
1 آن نه روی است ماه دو هفته است وان نه قد است سرو برفته است
2 پیش ماه دو هفتهٔ رخ تو ماه و خورشید طفل یک هفته است
3 ذرهای عشق آفتاب رخش همه دلها به جان پذیرفته است
4 نرگس اوست ای عجب بیمار دل عشاق درد بگرفته است
1 تا کی از صومعه خمار کجاست خرقه بفکندم زنار کجاست
2 سیرم از زرق فروشی و نفاق عاشقی محرم اسرار کجاست
3 چون من از بادهٔ غفلت مستم آن بت دلبر هشیار کجاست
4 همه کس طالب یارند ولیک مفلسی مست پدیدار کجاست
1 چون ز مرغ سحر فغان برخاست ناله از طاق آسمان برخاست
2 صبح چون دردمید از پس کوه آتشی از همه جهان برخاست
3 عنبر شب چو سوخت زآتش صبح بوی عنبر ز گلستان برخاست
4 سپر آفتاب تیغ کشید قلم عافیت ز جان برخاست
1 دوش کان شمع نیکوان برخاست ناله از پیر و از جوان برخاست
2 گل سرخ رخش چو عکس انداخت جوش آتش ز ارغوان برخاست
3 آفتابی که خواجهتاش مه است به غلامیش مدح خوان برخاست
4 از غم جام خسروی لبش شور از جان خسروان برخاست
1 اینت گم گشته دهانی که توراست وینت نابوده میانی که توراست
2 از دو چشم تو جهان پرشور است اینت شوریده جهانی که توراست
3 جادوان را به سخن خشک کنی خه زهی چربزبانی که توراست
4 آخر این ناز تو هم در گذرد چند مانده است زمانی که توراست