2 اثر از بخش شانزدهم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش شانزدهم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش شانزدهم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 پسر گفتش که هرگز آدمی زاد ندیدم ز آرزوی ملک آزاد

2 نمی‌دانم من از مه تا بماهی کسی را کو نخواهد پادشاهی

3 کمال ملک نتوان داد از دست که بهر ملک تن جان داد از دست

4 نکو گفت آن حکیم مشتری فش که گر شاهی بوَد روزی بوَد خوش

1 پدر گفتش که ملک این جهانی که ملکی است بی پاداشِ فانی

2 برای آن چنین بگزیدهٔ تو که ملک آخرت نشنیدهٔ تو

3 اگر زان ملک تو آگاه گردی هم اینجا بر دو عالم شاه گردی

4 بزرگانی که ملک آن ملک دیدند بیک جَو ملکِ دنیا کی خریدند

1 زُبَیده را ز هارون یک پسر بود که در خلوت ز عالم بیخبر بود

2 برون نگذاشتی مادر ز ایوانش که زیر پرده می‌پرورد چون جانش

3 چو قوّت یافت عقل بی قیاسش به جوش آمد دل حکمت شناسش

4 بمادر گفت عالم این سرایست و یا بیرون این بسیار جایست؟

1 مگر روزی گذر می‌کرد هارون رسید آنجایگه بهلولِ مجنون

2 زبان بگشاد کای هارونِ غم خوار قوی در خشم شد هارون بیکبار

3 سپه را گفت کیست این بی سر و پای که می‌خواند بنامم در چنین جای

4 بدو گفتند بهلولست ای شاه روان شد پیشِ او هارون هم آنگاه

1 سلیمان کوزهٔ می‌خواست روزی که تا آبی خورد بی هیچ سوزی

2 که آن کوزه نبوده باشد آنگاه ز خاک مردگان افتاده در راه

3 چنین خاکی طلب کردند بسیار ندیدند ای عجب از یک طلب کار

4 یکی دیوی درآمد گفت این خاک بیارم من ز خاک مردگان پاک

1 شهی در خشم رفت از مردِ درویش براندش با دلی پُر درد از پیش

2 بدو گفتا ترا ندهم امانی چو اندر ملکِ من باشی زمانی

3 برفت از پیشِ او مرد تهی دست بگورستان شد و آزاد بنشست

4 چو شه بشنود حالی داد پیغام که نه فرمودم ای شوریده ایام

1 جوانی را زنی دادند چون ماه که عقل کس نبود از وصفش آگاه

2 جمالش آیة دلخستگان بود لبش جان داروی لب بستگان بود

3 قضا را آن عروس همچو مَه مُرد نبودش علّتی در درد زه مُرد

4 چو القصّه بخاکش کرد شویش بگِل بنهفت آن خورشید رویش

1 سالک سلطان دل درویش زاد با سری پر خاک آمد پیش باد

2 گفت ای جان پرور خلق آمده همدم و پیوستهٔ حلق آمده

3 هرکه عمری کامران دارد زتست زندگی هرکه جان دارد ز تست

4 ره بسوی جان بحرمت میبری نور میآری و ظلمت میبری

1 گفت یک روزی همایی میپرید لشکر محمود هرکورا بدید

2 سر بسر در سایهٔ او تاختند خویش را بر یکدیگر انداختند

3 تا ایاز آمد بر مقصود شد در پناه سایهٔ محمود شد

4 پس دران سایه میان خاک راه هر زمان در سر بگشتی پیش شاه

آثار عطار نیشابوری

2 اثر از بخش شانزدهم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش شانزدهم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.