پسر گفتش که هرگز از عطار نیشابوری الهی نامه 1
1. پسر گفتش که هرگز آدمی زاد
ندیدم ز آرزوی ملک آزاد
...
1. پسر گفتش که هرگز آدمی زاد
ندیدم ز آرزوی ملک آزاد
...
1. پدر گفتش که ملک این جهانی
که ملکی است بی پاداشِ فانی
...
1. زُبَیده را ز هارون یک پسر بود
که در خلوت ز عالم بیخبر بود
...
1. مگر روزی گذر میکرد هارون
رسید آنجایگه بهلولِ مجنون
...
1. سلیمان کوزهٔ میخواست روزی
که تا آبی خورد بی هیچ سوزی
...
1. شهی در خشم رفت از مردِ درویش
براندش با دلی پُر درد از پیش
...
1. جوانی را زنی دادند چون ماه
که عقل کس نبود از وصفش آگاه
...
1. سالک سلطان دل درویش زاد
با سری پر خاک آمد پیش باد
...
1. گفت یک روزی همایی میپرید
لشکر محمود هرکورا بدید
...
1. بوددزدی دولتی در وقت خفت
در وثاق احمد خضروبه رفت
...
1. آن یکی حمال خوش بنشسته بود
رشتهٔ حمالیش بگسسته بود
...