خونئی را زار از عطار نیشابوری الهی نامه 3151
1. خونئی را زار میبردند و خوار
تا درآویزند سر زیرش ز دار
...
1. خونئی را زار میبردند و خوار
تا درآویزند سر زیرش ز دار
...
1. از نیاز بندگی آن پادشاه
پیش مردی رفت از مردان راه
...
1. کاملی گفتست دانی مرد کیست
نیست مرد انک او تواند شاد زیست
...
1. عیسی مریم بخواب افتاده بود
نیم خشتی زیر سر بنهاده بود
...
1. کرد پیغامبر مگر روزی گذر
ناودانی گل همی در زد عمر
...
1. بود شهری بس قوی اما خراب
پای تا سر شوره خورده زافتاب
...