1 درآمد پنچمین فرزندِ هشیار پدر راگفت کای دریای اسرار
2 من آن انگشتری خواهم باخلاص که در ملکت سلیمان گشت ازان خاص
3 پری و دیو در فرمانش آمد بساط ملک شادروانش آمد
4 زنام آن نگینش شد نه از غیر رموز مور کشف و منطق طیر
1 پدر گفتش چرا ملکت بکارست که گر دستت دهد ناپایدارست
2 چنین ملکی چنان بِه، هم تو دانی، که در باقی کنی چون هست فانی
3 وگر در ملک ظلمی کرده باشی که تا یک گِرده روزی خورده باشی
4 جهان چون حسرت آبادیست جمله کفی خاکست یا بادیست جمله
1 مگر محمود میشد در شکاری جداماند او ز لشکر برکناری
2 بنزدیکش یکی ده بود میدید بجائی بر سر ده دود میدید
3 فرس میراند شه تا پیش آن زود نشسته دید زالی پیشِ آن دود
4 بدو گفت آمدت مهمان خلیفه چه آتش میکنی هان ای عفیفه
1 مگر میرفت شیخی کاردیده بره در دید طاقی برکشیده
2 همائی کرده از کج بر سر او بگسترده ز هم بال و پر او
3 زبان بگشاد و گفت ای مرغ ناساز تو بی شرمک بدینجا آمدی باز
4 بهر یک چند بگشائی پری تو نشینی پس بقصر دیگری تو
1 بسنجر گفت غزّالی که ای شاه برون نیست از دو حالِ تو درین راه
2 اگر بیداری اینجا چون نشینی که تا برهم زنی دیده، نه بینی
3 وگر تو خفتهٔ این پادشائی نه بینی هیچ تا دیده گشائی
4 بملکی چَند نازی چند خندی که تا چشمی گشائی و ببندی
1 مگر محمود میشد با سپاهی ز هامون تا بگردون پایگاهی
2 سپه میراند هر سوئی شتابان که تا صیدی بیابد در بیابان
3 خمیده پشت پیری دید غمناک برهنه پای و سر با روی پُر خاک
4 درمنه میکشید و آه میکرد میان خار خود را راه میکرد
1 مگر میرفت محمود جهاندار بره درگازری را دید در کار
2 کشیده پشتهٔ کرباس دربند بدو گفت این همه کرباس را چند
3 جوابش دادگازر کای شهنشاه ترا کرباسِ ده گز بس درین راه
4 چو زین جمله ترا ده گز پسندست چرا پرسی ز جمله تا بچندست
1 حکیمی دید ذوالقرنین در راه بذوالقرنین گفت آن مردِ درگاه
2 که آخر گرد عالم چند گَردی که عالم جمله پُر آشوب کردی
3 سکندر گفت نیمی از اقالیم نهادم راست باقی ماند یک نیم
4 کنون من میروم عزم من این راست که تا آن نیمهٔ دیگر کنم راست
1 جهان را پادشاهی پاک دین بود که ملک عالمش زیر نگین بود
2 نبودش در همه عالم نظیری که بودش از همه عالم گزیری
3 سواد ملکش از مه تا بماهی ز شرقش تا بغربش پادشاهی
4 حکیمانی که پیش شاه بودند که اجری خوارهٔ درگاه بودند
1 نشسته بود ابراهیمِ ادهم پس و پیشش غلامان دست بر هم
2 یکی تاج مرصّع بر سر او بغلطاقی مغرّق در بر او
3 درآمد خضر بی فرمان در ایوان بصورة چون یکی مرد شُتُربان
4 غلامان را ز بیمش دم فرو شد کسی کو را بدید از هم فرو شد