1 مگر محمود میشد با سپاهی رسیدش پیش درویشی براهی
2 سلامی کرد شاه او را دران دشت علیکی گفت آن درویش و بگذشت
3 بلشکر گفت شاه پاک عنصر که بینید آن گدا با آن تکبّر
4 بدو درویش گفت ار هوشمندی گدا خود چون توئی بر من چه بندی
1 مگر شد سنجر پاکیزه اوصاف بخلوة پیشِ رکن الدینِ اکّاف
2 زبان بگشاد شیخ و گفت آنگاه کزین شاهی نیاید ننگت ای شاه؟
3 که هرگز پیر زالی پُر نیازی نسازد خویشتن را پی پیازی
4 که تا زان پی پیاز آن زن زال بنستانی تو چیزی در همه حال
1 برای درمنه برخاست آن پاک درمنه چون برون میکرد از خاک
2 برون افتاد حالی صرّهٔ زر ازان غم دست میزد سخت بر سر
3 بحق گفتا که کردی تیره روزم چه خواهم از تو؟ چیزی تا بسوزم
4 چرا چیزی دهی از پیشگاهم که در حالم بسوزد، مینخواهم
1 مگر یک روز محمود نکو روی ز لشکر اوفتاده بود یک سوی
2 بره در پیشش آمد پیرزالی عصائی چون الف قدّی چو دالی
3 یکی انبان بگردن برنهاده که سوی آسیا میشد پیاده
4 شهش گفتا چو در تو زور و تگ نیست که در انبان رگست و در تو رگ نیست
1 سالک آمد پیش آتش سر زده آتشی از دل بخرمن در زده
2 گفت ای مریخ طبع سر فراز گرم سیر و زود سوز وتیز تاز
3 هم شهاب و برق از آثار تست گرم رفتن گرم بودن کارتست
4 رجم شیطانی و شیطان هم زتو ای عجب دردی و درمان هم ز تو
1 در رهی میرفت عیسی غرق نور همرهیش افتاد نیک از راه دور
2 بود عیسی را سه گرده نان مگر خورد یک گرده بدو داد آن دگر
3 پس ازان سه گرده یک گرده بماند در میان هر دو ناخورده بماند
4 شد ز بهر آب عیسی سوی راه همرهش گرده بخورد آنجایگاه
1 در رهی محمود میشد با سپاه از سپاه و پیل او عالم سیاه
2 هم زمین همچون فلک بود از شرار هم فلک همچون زمین بود از غبار
3 گاو گردون و زمین از بانگ کوس هردو قانع گشته از یک من سبوس
4 بود پیش راه در ویرانهٔ بر سر دیوار اودیوانهٔ
1 گفت چون مسعود آن شاه درشت خشمگین شد از حسن زارش بکشت
2 پیش قصری سرنگونش آویختند خون او با خاک میآمیختند
3 او وزیر نیک بد محمود را بد شد از بیدولتی مسعود را
4 کثرت دنیا وقلت بگذرد دردمی دوران دولت بگذرد
1 بود مجنونی چو در کار آمدی گاه گاهی سوی بازار آمدی
2 در نظاره آمدی حیران و مست چست بگرفتی سر بینی بدست
3 آن یکی گفتش که ای شوریده دین بینی از بهر چه میگیری چنین
4 گفت این شمغندی بازاریان سخت میدارد دماغم را زیان