1 قمر گفتا که من در عشق خورشید جهان پُر نور خواهم کرد جاوید
2 بدو گفتند اگر هستی درین راست شبانروزی بتگ میبایدت خاست
3 که تا در وی رسی و چون رسیدی درو فانی شوی در ناپدیدی
4 بسوزی آن زمان تحت الشُعاعش وجودت خفض گردد زارتفاعش
1 شبی در خواب دید آن مرد بیدار که ناگه بایزید آمد پدیدار
2 بدو گفتا که ای شیخ زمانه چه گفتی با خداوند یگانه
3 چنین گفت او که امر آمد ز درگاه که ای سالک چه آوردیم از راه
4 بحق گفتم که آوردم گناهت ولی شرکت نیاوردم ز راهت
1 یکی پرسید از شبلی که در راه که بودت بدرقه اول بدرگاه
2 سگی را گفت دیدم بر لب آب که یک ذره نداشت از تشنگی تاب
3 چو دیدی روی خود در آب روشن گمان بردی سگی دیگر معین
4 نخوردی آب از بیم دگر سگ بجَستی از لب آن آب در تگ
1 مگر میرفت ابراهیم ادهم براهی در دو کس را دید با هم
2 یکی چیزی بیک جَو زان دگر خواست بیک جَو مینیامد کارِ او راست
3 دگر ره گفت بستان یک جَو از من که هست این کار را بیرون شو از من
4 پس آن یک گفت از تو من نپژهم بیک جَو این بِنَدهم این بندهم
1 سالک آمد با دو چشم خون فشان چون زمین افتاد پیش آسمان
2 گفت ای سلطان عالم آمده پای تا سر طاق و طارم آمده
3 جمله در تو گم تو بالای همه جمله چون قطره تو دریای همه
4 هم قوی دل هم قوی همت توئی خلق عالم را ولی نعمت توئی
1 بامریدان شیخی از راه دراز آسیا سنگی همی آورد باز
2 از قضا بشکست آن سنگ گران شیخ را حالت پدید آمد بر آن
3 جملهٔ اصحاب گفتند ای عجب جان ازین کندیم ما در روز و شب
4 هم زر و هم رنج ما ضایع بماند خود مگیر این آسیا ضایع بماند
1 شد بر دیوانهٔ آن مرد پاک دید او را در میان خون و خاک
2 همچو مستی واله و حیرانش دید سرنگونش یافت و سرگردانش دید
3 گفت ای دیوانهٔ بی روی و راه در چه کاری روز و شب اینجایگاه
4 گفت هستم حق طلب در روز وشب مرد گفتش من همین دارم طلب
1 آن یکی دیوانهٔ میگفت زار کز همه عالم مرا اینست کار
2 تا کنم بر روی خاکستر نشست خاک میریزم بسر از هر دو دست
3 هم پلاسی را بگردن افکنم هم کنب را بر میان محکم کنم
4 اشک میبارم بزاری بردوام چکنم و چکنم همی گویم مدام
1 کاملی گفتست از پیران راه هر که عزم حج کند از جایگاه
2 کرد باید خان ومانش را وداع فارغش باید شد از باغ وضیاع
3 خصم را باید خوشی خشنود کرد گر زیانی کرده باشی سود کرد
4 بعد از آن ره رفت روز و شب مدام تا شوی تو محرم بیت الحرام
1 هست مرغی همچو آتش بیقرار روز و شب گردنده گرد شاخسار
2 میزند منقار در شاخ درخت شاخ خواهی نرم باش و خواه سخت
3 این چنین مرغی بشوق و شدتی بر سلیمان گشت عاشق مدتی
4 هر زمانش بیقراری تازه شد هر دمش بی صبری از اندازه شد