1 ناگهی معشوق طوسی را مگر بود بر بازار عطاران گذر
2 آن یکی عطار خوشتر از بهشت غالیه از مشک و عنبر می سرشت
3 غالیه بستد ازو معشوق چست بود در پیشش خری ادبار و سست
4 زیر دنبال خر آلوده بکرد بر پلیدی غالیه سوده بکرد
1 بود مجنونی بدست آئینهٔ چون بکردی جمعه هر آدینهٔ
2 برگشادی پرده از آئینه باز تا چو بیرون آمدی خلق از نماز
3 آینه در روی مردم داشتی چون شدی مردم بسی بگذاشتی
4 خلق چون بسیار در چشم آمدیش آینه بفکندی و خشم آمدیش
1 سجدهٔ میکرد ابلیس لعین گفت عیسی در چه کاری این چنین
2 گفت من بیش از همه عمری دراز سجده عادت کردهام زانگاه باز
3 عادتم گشتست این زان میکنم گرهمه سجدهست تاوان میکنم
4 عیسی مریم بدو گفت ای سقط می ندانی هیچ و ره کردی غلط
1 گفت یک روزی سلیمان کای اله بهر من ابلیس را آور براه
2 تا چو هر دیوی شود فرمانبرم بی پری جفتی نهد سر در برم
3 حق بدو گفتا مشو او را شفیع تاکنم در حکم تو او را مطیع
4 عاقبت ابلیس شد فرمان برش گشت چون باد ای عجب خاک درش