3 اثر از بخش هشتم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش هشتم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش هشتم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 بزرگی گفت چون یوسف چنان خواست که خود با ابن یامین دل کند راست

2 بدل با او یکی گردد باخلاص بتنهائی کند هم خلوتش خاص

3 نهادش از پی آن صاع در بار بدزدی کرد منسوبش زهی کار

4 چنین گفت آن بزرگ دین که مطلق همین رفتست با ابلیس الحق

1 حکیم ترمذی کرد این حکایت ز حال آدم و حوا روایت

2 که بعد از توبه چون با هم رسیدند ز فردوس آمده کُنجی گزیدند

3 مگر آدم بکاری رفت بیرون بر حوا دوید ابلیس ملعون

4 یکی بچّه بَدش خنّاس نام او بحوا دادش و برداشت گام او

1 پسر گفتش بگو تا جادوئی چیست که نتوانم دمی بی شوقِ آن زیست

2 چو سحرم این چنین محبوب آمد چرا نزدیک تو معیوب آمد

3 مرا از سرِّ سحرآگاه گردان پس آنگه با خودم همراه گردان

1 بزرگانی که سر در چرخ سودند همه در خدمت محمود بودند

2 شه عالم بایشان کرد روئی که در خواهید هر یک آرزوئی

3 ز شهر و مال و ملک ومنصب و جاه بسی در خواستند آن روز از شاه

4 چو نوبت با ایاز آمد کسی گفت که ای در حسن طاق و با هنر جفت

1 چو شبلی را زیادت گشت شورش فرو بستند در قیدی بزورش

2 گروهی پیش او رفتند ناگاه بنّظاره باستادند در راه

3 بایشان گفت شبلی سخن ساز که چه قومید بر گوئید هین راز

4 همه گفتند خیل دوستانیم که ره جز دوستی تو ندانیم

1 بود مردی چست خوش خوش نام او حق تعالی کرده نامش دام او

2 گر کسی در جانش آتش میزدی او نرنجیدی و خوش خوش میزدی

3 خانهٔ بودش فرو افتاد پاک ماند فرزند و زنش در زیر خاک

4 ایستاده بود خوش خوش برکنار وانگهی میگفت خوش خوش اینت کار

1 سجدهٔ میکرد ابلیس لعین گفت عیسی در چه کاری این چنین

2 گفت من بیش از همه عمری دراز سجده عادت کردهام زانگاه باز

3 عادتم گشتست این زان میکنم گرهمه سجدهست تاوان میکنم

4 عیسی مریم بدو گفت ای سقط می ندانی هیچ و ره کردی غلط

1 گفت چون صحرا همه پربرف گشت رفت ذوالنون در چنان روزی بدشت

2 دید گبری را ز ایمان بی خبر دامنی ارزن درافکنده بسر

3 برف میرفت و بصحرا میدوید دانه میپاشید و هرجا میدوید

4 گفت ذوالنونش که ای دهقان راه از چه میپاشی تو این ارزن پگاه

1 بود مجنونی بدست آئینهٔ چون بکردی جمعه هر آدینهٔ

2 برگشادی پرده از آئینه باز تا چو بیرون آمدی خلق از نماز

3 آینه در روی مردم داشتی چون شدی مردم بسی بگذاشتی

4 خلق چون بسیار در چشم آمدیش آینه بفکندی و خشم آمدیش

1 آن یکی دیوانه در بغداد شد یک دکان پر شیشه دید او شاد شد

2 برگرفت آنگاه سنگی ده بدست وآن همه شیشه بیک ساعت شکست

3 صدهزاران شیشه میشد سرنگون پس طراق و طمطراق آمد برون

4 مرد سودائی که آن سوداش کرد از پسش خندید و بس صفراش کرد

آثار عطار نیشابوری

3 اثر از بخش هشتم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش هشتم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.