3 اثر از بخش هشتم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش هشتم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.

بخش هشتم در الهی نامه عطار نیشابوری

1 رفیقی گفت با مجنون گمراه که لیلی مُرد گفت الحمدلله

2 چنین گفت او که ای شوریده دین تو چو می‌سوزی چرا گوئی چنین تو

3 چنین گفت او که چون من بهره زان ماه ندیدستم نبیند هیچ بد خواه

1 کسی پرسید از ابلیس کای شوم چو ملعونی خویشت گشت معلوم

2 چرا لعنت چنین در جان نهادی چو گنجی در دلش پنهان نهادی

3 چنین گفت او که لعنت تیر شاهست ولی اوّل نظر بر جایگاهست

4 نظر باید در اول بر نشانه که تا تیر از کمان گردد روانه

1 بزرگانی که سر در چرخ سودند همه در خدمت محمود بودند

2 شه عالم بایشان کرد روئی که در خواهید هر یک آرزوئی

3 ز شهر و مال و ملک ومنصب و جاه بسی در خواستند آن روز از شاه

4 چو نوبت با ایاز آمد کسی گفت که ای در حسن طاق و با هنر جفت

1 چو شبلی را زیادت گشت شورش فرو بستند در قیدی بزورش

2 گروهی پیش او رفتند ناگاه بنّظاره باستادند در راه

3 بایشان گفت شبلی سخن ساز که چه قومید بر گوئید هین راز

4 همه گفتند خیل دوستانیم که ره جز دوستی تو ندانیم

1 شبی موسی مگر می‌رفت بر طور به پیش او رسید ابلیس از دور

2 چنین گفت آن لعین را کای همه دم چرا سجده نکردی پیش آدم

3 لعینش گفت ای مقبولِ حضرت شدم بی‌علّتی مردودِ قدرت

4 اگر بودی بر آن سجده مرا راه کلیمی بودمی همچون تو آنگاه

1 سالک آمد لوح را رهبر گرفت چون قلم سرگشته لوح از سرگرفت

2 لوح را گفت ای همه ریحان و روح نیست هم تلویح تو در هیچ لوح

3 قابلی آیات پر اسرار را حاملی الفاظ معنی دار را

4 نقش بند حکم دیوان ازل جملهٔ نقاشی علم و عمل

1 گفت چون صحرا همه پربرف گشت رفت ذوالنون در چنان روزی بدشت

2 دید گبری را ز ایمان بی خبر دامنی ارزن درافکنده بسر

3 برف میرفت و بصحرا میدوید دانه میپاشید و هرجا میدوید

4 گفت ذوالنونش که ای دهقان راه از چه میپاشی تو این ارزن پگاه

1 بود خوش دیوانهٔ در زیر دلق گفت هر چیزی که دروی ماند خلق

2 علتست و من چو هستم دولتی میرسم از عالم بی علتی

3 از ره بی علتیم آوردهاند در جنون دولتیم آوردهاند

4 لاجرم کس را بسرم راه نیست از جنونم هیچ جان آگاه نیست

1 بود مردی چست خوش خوش نام او حق تعالی کرده نامش دام او

2 گر کسی در جانش آتش میزدی او نرنجیدی و خوش خوش میزدی

3 خانهٔ بودش فرو افتاد پاک ماند فرزند و زنش در زیر خاک

4 ایستاده بود خوش خوش برکنار وانگهی میگفت خوش خوش اینت کار

1 آن یکی دیوانه در بغداد شد یک دکان پر شیشه دید او شاد شد

2 برگرفت آنگاه سنگی ده بدست وآن همه شیشه بیک ساعت شکست

3 صدهزاران شیشه میشد سرنگون پس طراق و طمطراق آمد برون

4 مرد سودائی که آن سوداش کرد از پسش خندید و بس صفراش کرد

آثار عطار نیشابوری

3 اثر از بخش هشتم در الهی نامه عطار نیشابوری در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر بخش هشتم در الهی نامه عطار نیشابوری شعر مورد نظر پیدا کنید.