پسر گفتش که هر خلقی از عطار نیشابوری الهی نامه 1
1. پسر گفتش که هر خلقی که هستند
همه دل در هوای خویش بستند
...
1. پسر گفتش که هر خلقی که هستند
همه دل در هوای خویش بستند
...
1. پدر گفتش که ای مغرور مانده
ز اسرا رحقیقت دور مانده
...
1. شنیدم من که عزرائیل جانسوز
در ایوان سلیمان رفت یک روز
...
1. جوانی داشت دیرینه رفیقی
رسیدش زخم سنگ منجنیقی
...
1. بشهر مصر در شوریدهٔای بود
که در عین الیقینش دیدهای بود
...
1. بگرگان پادشاهی پیش بین بود
که نیکو طبع بود و پاک دین بود
...
1. چو ببریدند ناگه بر سر دار
سر دو دست حلاج آن چنان زار
...
1. چو مجنون درگه لیلی بدیدی
نبودی تاب آنش میدویدی
...
1. یکی زیبا پسر مهروی بودست
که مشک از موی او یک موی بودست
...
1. مگر پوشیده چشمی بود در راه
که بگشاده زبان میگفت الله
...
1. مگر بوالقاسم همدانی آنگاه
که از همدان برون افتاد ناگاه
...
1. سالک آمد پیش عرش صعبناک
گفت ای سر حد جسم و جان پاک
...