1 جوانی داشت دیرینه رفیقی رسیدش زخم سنگ منجنیقی
2 میان خاک و خون آغشته میگشت رسیده جان بلب سرگشته میگشت
3 دمی دو مانده بود از زندگانیش رفیق اندر میان ناتوانیش
4 بدو گفتا بگو تا چونی آخر جوابش داد تو مجنونی آخر
1 باغبانی سه خیار آورد خرد تحفه را پیش نظام الملک برد
2 خورد یک نوباوه را حالی نظام پس دوم خورد و سوم هم شد تمام
3 بودش از هر سوی بسیار از کبار او نداد البته کس را زان خیار
4 باغبان راداد سی دینار زر مرد خدمت کرد و بیرون شد بدر
1 سوی اسپاهان براه مرغزار باز میآمد ملکشاه از شکار
2 مرغزاری ودهی بد پیش راه کرد منزل وقت شام آنجایگاه
3 از غلامان چند تن بشتافتند بر کنار راه گاوی یافتند
4 ذبح کردند و بخوردندش بناز آمدند آنگه بلشگرگاه باز
1 داد محمود آن یکی را مال خویش کرد او را سرور عمال خویش
2 رفت مرد و مال او جمله بخورد بعد از آن در گوشهٔ بنشست فرد
3 شاه چون از کار او آگاه شد گفت تا برخاست پیش شاه شد
4 شاه گفت ای بی خبر از حال من از چه خوردی تو پلید این مال من
1 دید طفلی را مگر سفیان پیر بلبلی را در قفس کرده اسیر
2 بلبل آنجا خویشتن را ممتحن در قفس میزد بسی بی خویشتن
3 هر زمانی میدوید از پیش و پس عالمی میجست بیرون از قفس
4 با پریدن هر کرا بیگانگیست نیست او بلبل که مرغ خانگیست
1 سالک آمد پیش عرش صعبناک گفت ای سر حد جسم و جان پاک
2 هفت گلشن نقطهٔ پرگار تو هشت جنت غرقهٔ انوار تو
3 اولین بنیاد در عالم توئی واپسین جسمی که ماند هم توئی
4 جسم و جان را کار پرداز آمدی جزو و کل را قبهٔ راز آمدی
1 گفت چون تابوت موسی بر شتاب دید فرعونش که میآورد آب
2 چارصد زیبا کنیزک همچو ماه ایستاده بود پیش او براه
3 گفت با آن دلبران دلنواز هرکه آن تابوتم آرد پیش باز
4 من ز ملک خویش آزادش کنم بی غمش گردانم و شادش کنم