پسر گفتش دلم حیران از عطار نیشابوری الهی نامه 1
1. پسر گفتش دلم حیران بماندست
که بی شه زادهٔ پریان بماندست
...
1. پسر گفتش دلم حیران بماندست
که بی شه زادهٔ پریان بماندست
...
1. بهندستان یکی را کودکی بود
که عقلش بیش و عمرش اندکی بود
...
1. وزیری را یکی زیبا پسر بود
که ماه از مهر او زیر و زبر بود
...
1. در افتادند در شهری سپاهی
گریزان شد نهان زان شهر شاهی
...
1. یکی شهزاده چون مه پارهٔ بود
که مهر از رشک او آوارهٔ بود
...
1. مگر محمود با پنجه سواری
بره در باز میگشت از شکاری
...
1. سالک سرکش سر گردن کشان
پیش عزرائیل آمد جان فشان
...
1. دفن میکردند مردی را بخاک
شد حسن در بصره پیش آن مغاک
...
1. بر سر گوری مگر بهلول خفت
همچنان خفته از آنجا مینرفت
...
1. آن یکی دیوانه برگوری بخفت
از سر آن گور یک دم مینرفت
...
1. آن یکی دیوانه را از اهل راز
گشت وقت نزع جان کندن دراز
...
1. در زمستان یک شبی بهلول مست
پای در گل میشد و کفشی بدست
...