1 آن یکی دیوانه را از اهل راز گشت وقت نزع جان کندن دراز
2 از سر بی قوتی و اضطرار همچو ابری خون فشان بگریست زار
3 گفت چون جان ای خدا آوردهٔ چون همی بردی چرا آوردهٔ
4 گر نبودی جان من بر سودمی زین همه جان کندن ایمن بودمی
1 بر سر خاکی زنی خوش میگریست گفت مجنونیش کاین گریه زچیست
2 گفت چشمم تر دلم غمناک ماند زین جوان من که زیر خاک ماند
3 گفت تو در خاکی او در خاک نیست کو کنون جز نور جان پاک نیست
4 تا که در تن بود جایش خاک بود چون بمرد از خاک رست و پاک بود
1 آن یکی دیوانه برگوری بخفت از سر آن گور یک دم مینرفت
2 سائلی گفتش که تو آشفتهٔ جملهٔ عمر از چه اینجا خفتهٔ
3 خیز سوی شهر آی ای بیقرار تا جهانی خلق بینی بیشمار
4 گفت این مرده رهم ندهد براه هیچ میگوید مرو زین جایگاه
1 سالک سرکش سر گردن کشان پیش عزرائیل آمد جان فشان
2 گفت ای جان تشنهٔ دیدار تو نفس گو سر میزن اندر کار تو
3 طاقت هجران نداری اینت خوش جان بجانان میسپاری اینت خوش
4 فالق الاصباح فی الاشباح تو باسط الید قابض الارواح تو
1 چون برآمد جان باقی از خلیل باز پرسیدش خداوند جلیل
2 کای ز کل خلق نیکو بخت تر در جهان چه چیز دیدی سخت تر
3 گفت اگر کشتن پسر را سخت بود در سقر دیدن پدر را سخت بود
4 در میان آتشم انداختی روزگاری با بلا درساختی
1 بیدلی را گفت آن پیر کهن حق بود ظالم روا هست این سخن
2 گفت ظالم نیست اما دایم او صد هزاران بنده دارد ظالم او
3 هرچه جمع آری بظلم این جایگاه جمله برخیزد بیک ساعت ز راه
1 دفن میکردند مردی را بخاک شد حسن در بصره پیش آن مغاک
2 سوی آن گور و لحد میبنگریست بر سر آن گور برخود میگریست
3 پس چنین گفت او که کاری مشکلست کاین جهان را گور آخر منزلست
4 وان جهان را اولین منزل همینست اولین وآخرین زیر زمینست
1 نوح پیغامبر چو از کفار رست با چهل تن کرد بر کوهی نشست
2 برد یک تن زان چهل کس کوزه گر برگشاد او یک دکان پر کوزه در
3 جبرئیل آمد که میگوید خدای بشکنش این کوزهها ای رهنمای
4 نوح گفتش آن همه نتوان شکست کین بصد خون دلش آمد بدست
1 عیسی مریم که بودی شاد او چون زمرگ خویش کردی یاد او
2 با چنان بسطی که بودی حاصلش آن چنان بیمی فتادی در دلش
3 کز عرق آغشته گشتی جای او وان عرق خون بود سر تا پای او