1 آن یکی دیوانه را از اهل راز گشت وقت نزع جان کندن دراز
2 از سر بی قوتی و اضطرار همچو ابری خون فشان بگریست زار
3 گفت چون جان ای خدا آوردهٔ چون همی بردی چرا آوردهٔ
4 گر نبودی جان من بر سودمی زین همه جان کندن ایمن بودمی
1 در زمستان یک شبی بهلول مست پای در گل میشد و کفشی بدست
2 سائلی گفتش که سر داری براه تو کجا خواهی شدن زین جایگاه
3 گفت دارم سوی گورستان شتاب زانکه آنجا ظالمیست اندر عذاب
4 میروم چون گور او پر آتش است گرم گردم زانکه سر ما ناخوش است
1 بیدلی را گفت آن پیر کهن حق بود ظالم روا هست این سخن
2 گفت ظالم نیست اما دایم او صد هزاران بنده دارد ظالم او
3 هرچه جمع آری بظلم این جایگاه جمله برخیزد بیک ساعت ز راه
1 آب بسیار آن یکی در شیر کرد حق تعالی گاو را تقدیر کرد
2 چون بیامد سر بسوی آب برد تا که دم زد گاو را سیلاب برد
3 هرچه او صد باره گرد آورده بود جمله در یکبار آبش برده بود
4 آب چون بر شیر بیش از پیش کرد جمع کرد و گاه را در پیش کرد
1 بر سر خاکی زنی خوش میگریست گفت مجنونیش کاین گریه زچیست
2 گفت چشمم تر دلم غمناک ماند زین جوان من که زیر خاک ماند
3 گفت تو در خاکی او در خاک نیست کو کنون جز نور جان پاک نیست
4 تا که در تن بود جایش خاک بود چون بمرد از خاک رست و پاک بود
1 نوح پیغامبر چو از کفار رست با چهل تن کرد بر کوهی نشست
2 برد یک تن زان چهل کس کوزه گر برگشاد او یک دکان پر کوزه در
3 جبرئیل آمد که میگوید خدای بشکنش این کوزهها ای رهنمای
4 نوح گفتش آن همه نتوان شکست کین بصد خون دلش آمد بدست
1 عیسی مریم که بودی شاد او چون زمرگ خویش کردی یاد او
2 با چنان بسطی که بودی حاصلش آن چنان بیمی فتادی در دلش
3 کز عرق آغشته گشتی جای او وان عرق خون بود سر تا پای او
1 چون برآمد جان باقی از خلیل باز پرسیدش خداوند جلیل
2 کای ز کل خلق نیکو بخت تر در جهان چه چیز دیدی سخت تر
3 گفت اگر کشتن پسر را سخت بود در سقر دیدن پدر را سخت بود
4 در میان آتشم انداختی روزگاری با بلا درساختی
1 چون سکندر را مسخر شد جهان وقت مرگ او درآمد ناگهان
2 گفت تابوتی کنید از بهر من دخمهٔ سازید پیش شهر من
3 کف گشاده دست من بیرون کنید نوحه بر من هر زمان افزون کنید
4 تا زمال و لشکر و ملک و شهی خلق میبینند دست من تهی