1 سائلی در مجمعی بر پای خاست گفت در بصره حسن مهتر چراست
2 گفت از آن کامروز در صدق و مجاز هست خلقی را بعلم او نیاز
3 واو بیک جو نیست حاجتمند کس او بدنیا کی بود در بند کس
4 او ز جمله فارغست از زاد وب رگ خلق حاجتمند او تا روز مرگ
1 گوش شو از پای تا سر بی حجاب تا نهم با تو اساس این کتاب
2 بوی او گر هیچ بتوانی شنود گوی از کونین بتوانی ربود
3 گر کسی راهست در ظاهر گمان کین سخن کژ میرود همچون کمان
4 آن ز ظاهر گوژ میبیند ولیک هست در باطن بغایت نیک نیک
1 کرد حیدر را حذیفه این سؤال گفت ای شیر حق و فحل رجال
2 هیچ وحیی هست حق را در جهان در درون بیرون قرآن این زمان
3 گفت وحیی نیست جز قرآن و لیک دوستان راداد فهمی نیک نیک
4 تا بدان فهمی که همچون وحی خاست در کلام او سخن گویند راست
1 پیش ذوالقرنین شد مردی دژم سیم خواست از شاه عالم یک درم
2 شاه کان بشنود گفت ای بی خبر از چو من شاهی که خواهد این قدر
3 گفت پس شهری ده و گنجی مرا تا براید کار بی رنجی مرا
4 گفت چندینی بشاه چین دهند تو که باشی تا ترا چندین دهند