1 بود روزی حلقهٔ پر اهل فضل هرکسی میکرد حرفی نیز نقل
2 تا سخن آمد بشعر و شاعری هرکسی میگفت حرفی سرسری
3 مدح و ذم شعر میگفتند باز شد سخن بر هر دو قوم آنجا دراز
4 بو محمد ابن خازن پیش رفت در کمال شعر بیش اندیش رفت
1 فاطمه خاتون جنت ناگهی پیش سید رفت در خلوتگهی
2 گفت کرد از آس دستم آبله یک کنیزک از تو میخواهم صله
3 تا مرا از آس رنجی کم رسد تا کیم از آس چندین غم رسد
4 آس گردونم چو یک ارزن بود آس کردن خود چه کار من بود
1 یک شبی در تاخت جبریل امین گفت ای محبوب رب العالمین
2 صد جهان جان منتظر بنشستهاند در گشاده دل بتو در بستهاند
3 هفت طارم را ز دیدارت حیات تابرآئی زین رواق شش جهات
4 انبیا را دیدهها روشن کنی قدسیان را جانها گلشن کنی
1 در شب معراج پیش ذوالجلال مصطفا کرد از خداوند این سئوال
2 گفت چو نی یا علیم وای عزیز گفت بابوبکر من چونی تو نیز