1 ای ذات تو ز اغراض و صفات آمده پاک کوتاه ز دامان تو دست ادراک
2 در هرچه نظر کنم تو آئی به نظر لاظاهر فی الوجود واللّه سواک
1 ای از تو بهر چمن بهر گل بوئی هر چیزی را بیاد تو یاهوئی
2 کوی تو بود کعبهٔ مقصود همه اقطار بمرکز آید از هر سوئی
1 برداشتهام دو دست از بهر دعا ای شاه دو عالم بنگر سوی گدا
2 دادی بمن اذن ذکر نامت از لطف ورنه تو کجا و من بی رتبه کجا
1 دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست ناید بنظر مرا بجز جلوهٔ دوست
2 مردم ره کعبه و حرم پیمایند در دیدهٔ اسرار همه خانه اوست
1 ای حاجب ابروی تو هرابروئی از روی تو آب روی هر دلجوئی
2 حسن همه زان تست بل عشق همه در هر کوئی ز تست گفتگوئی
1 مائیم ز قید هر دو عالم رسته جز عشق تو بر جمله در دل بسته
2 المنة لله که شدیم آخر کار پیوسته بجانان و ز جان بگسسته
1 مائیم که آئینهٔ روی شاهیم وز سر دل خود بخدا آگاهیم
2 چون یوسف از اخوانش از اغوای توی بس صاحب جاهیم و بقعر چاهیم
1 با غیر علی کیم سرو برگ بود جز نور علی نیست اگر درک بود
2 گویند دم مرگ توان دید او را ای کاش که هر دمم دم مرگ بود
1 عالم صفت حسن سراپای من است افلاک وعناصر همه اعضای من است
2 در حیرتم از نظم عجیبی که مراست آغاز سرانجام همه پای من است
1 لیکن نه سری که غیر پا پنداری تا آنک آری بدین سخن انکاری
2 آن پا و سر آن سر است و پاهان بشنو گر دانش اسرار معما داری