1 جان ما را نیست در عالم بجز این آرزو کو نشیند یکدمی با دلبر خود روبرو
2 تا بملک وصل او جان و دلم آرام یافت سالها از دست هجرانش دویدم سوبسو
3 حسن روی او عیان دیدم ز مرآت جهان دیده بینا نه بیند در دو عالم غیر او
4 باده نابست پیش مست صهبای شهود ساقی و میخانه و می خواره و جام و سبو
1 دلا در عاشقی برگو چه دیدی که درد عشق را برجان خریدی
2 بصحرای طلب عمری برفتی نشان کو گر بمطلوبت رسیدی
3 چو دلبر دیده جانا نگوئی ز درد دل چه گفتی و شنیدی
4 چنین سرمست و لایعقل چرائی مگر از باده عشقش چشیدی
1 جز دیدن دیدار تو ای سرو خرامان درد دل ما را نبود مرهم و درمان
2 از نور تجلی دو جهان گشت منور چون پرده برانداخت جمال رخ جانان
3 حسن تو بیک عشوه دل و دین مرا برد گر حسن ازینست نه دل ماند و نه جان
4 دل مایل خوبان شد ازآن رو که عیان دید حسن تو درآئینه رخساره خوبان
1 چون جهانرا پیش جانان نیست یک جو حرمتی جان فدا کن ای دل ار هستی تو صاحب همتی
2 درد عشقت عاشقانرا دولتی بی منتهاست کز غم عشق تو می یابند هر دم لذتی
3 ای نسیم صبحگاهی اشتیاق جان من پیش جانان عرضه فرماگر بیابی فرصتی
4 چون توانی یافت ای دل وصل دلبر باک نیست در فراقش گرکشی هر دم هزاران محنتی
1 یار ما دوشینه آمد پرده افکنده ز رو بانگ زد کای عاشق دیوانه حالت بازگو
2 تا بدرد عشق ما چون میگذاری روزگار رهبر و مونس که داری در طریق جست و جو
3 چون نظر کردم برویش واله و حیران شدم بیخبر گشتم ز خود در حسن جان افروز او
4 چون بهوش آمد دلم زان محو گفتم کای صنم درد عشقت خود نمی آید بوصف گفت و گو
1 واله و شیداست جانم در هوای عشق تو سرنهد دیوانه دل آخر بپای عشق تو
2 بی بلای عشق در عالم نبودم یکزمان تا که بودم بود جانم مبتلای عشق تو
3 فانی عشقت شدم دیدم بقای سرمدی زنده جاوید گشتم در فنای عشق تو
4 ناله و فریاد لاتلقوا گهی لاتقنطوا میرسد برگوش عاشق از درای عشق تو
1 گر جلوه کنان یک نفسی پیش من آئی ز نگار غم از آینه دل بزدائی
2 جانا چه شود هر دم اگر روی چو ماهت بی پرده بدین عاشق دیوانه نمائی
3 روشن شود از نور رخت ملکت جانم از چرخ دل آندم که چو خورشید برآئی
4 ازآتش عشق تو نگر داغ بدلها جانا تو چنین فارغ و بی درد چرائی
1 ای مهر آسمان ملاحت خوش آمدی وی ماه برج حسن و لطافت خوش آمدی
2 عمری در آرزوی لقای تو بوده ایم ای مظهر وفا و عنایت خوش آمدی
3 در انتظار دیدن تو دیده شد سفید ای نور چشم اهل بصارت خوش آمدی
4 بیماریم ز درد فراقت ز حد گذشت بیمار هجر را بعیادت خوش آمدی
1 ای پرتو جمالت حسن بتان جانی عکس رخ تو پیدا ز آئینه کیانی
2 استار نور رویت شد ظلمت من و ما گر غیرتی نمائی او را ز ما رهانی
3 از پرده جمالت پیدا غبار اغیار در پرتو جلالت پیدا شده نهانی
4 حسن ترا بعالم چون چشم تست ناظر رویت نهان چرا شد در صورت عیانی
1 من بسودای تو فارغ گشتم از سودای کون مرغ دل بی تو نخواهد یکدمی مأوای کون
2 با وجود لذت دیدار جان افروز تو عاشق بیدل ندارد یک نفس پروای کون
3 لذت وصلت ندید و در خمار هجر ماند هر دلی که باشد مست از صهبای کون
4 کی تواند باز کردن دیده بی دیدار تو هر کسی کز حب مال و جاه شد شیدای کون