1 ما در دو جهان غیر تو مطلوب ندیدیم از روی بتان غیر تو محجوب ندیدیم
2 بودیم بسی ناظر رخساره خوبان جز حسن تو هرگز ز رخ خوب ندیدیم
3 منظور زلیخا بجز از حسن تو کی بود بی حسن تو مایوسف یعقوب ندیدیم
4 تا حسن تو ننمود رخ از پرده عالم در ملک جهان فتنه و آشوب ندیدیم
1 رویش ببین زلف گرفتار آمده سودای سود کرده ببازار آمده
2 بینا که عارفست بوحدت بود مقر اعمی چو منکرست بانکار آمده
3 چون خانه خالی است ز اغیار از چه باز پنهان شده ز پرده ببازار آمده
4 یک نقطه بیش نیست درین دور دایره مرکز محیط دایره پرگار آمده
1 درآبکوی خرابات عشق اگر مردی شراب بیخبری نوش تا شوی فردی
2 ز صحن جان و دلم سوسن و سمن روید اگر ز گلشن رویت بما رسد وردی
3 بچشم اهل نظر گشت کحل بینایی صبا ز کوی تو هرجا که می برد گردی
4 رسی بمنزل وصل حبیب آخر کار چو گشت رهبر راه تو همت مردی
1 آتش عشق درزدی در دل و جان عاشقان از غم عشق یک نفس نیست امان عاشقان
2 نیست بدور ما دلی بی غم عشق یکنفس پرز جفای عشق شد دور و زمان عاشقان
3 حق وفا که رونما هر نفسی و گر نه خود بی تو بچرخ میرود آه و فغان عاشقان
4 بود گمان که عاقبت سربنهم بپای تو شکر که گشت پیش تو راست گمان عاشقان
1 جمال یار برانداخت پرده از ناگاه عیان نمود بنقش جهان رخ چون ماه
2 چو لااله ز رویش نقابها برداشت نمود از همه عالم جمال الاالله
3 مباش منکر اگر زانکه گفتمت همه اوست که کشف و عقل بدین دعوی اند هر دو گواه
4 روان ز هر ورق آیات حسن او خوانیم بمصحف رخ خوبان چو میکنیم نگاه
1 رب زدنی حیرة فیکم چه می خواهی بدان یعنی هر دم جلوه دیگر نما بر عاشقان
2 گر نمائی با من بیدل دمی روی چو ماه در سر اندازی بیندازم کله بر آسمان
3 در غم هجران تو زار و نزارم لیک اگر یافتم وصل تو از شادی نگنجم در جهان
4 زآتش عشق تو جان و دل همی سوزد مرا لطف فرما لحظه بنشین و آن آتش نشان
1 ای از جمال روی تو یک ذره مهر و ماه بر منتهای حسن تو کس را نبود راه
2 گفتم چه دورم از تو چو ما را گناه نیست گفتا که مست هستی تو بدترین گناه
3 پیوسته گرچه با دل و جانست یار ما هر دم ز شوق اوست مرا صد فغان و آه
4 زان رو مرا به صورت خوبان بود نظر کز روی مه رخان به جمالت کنم نگاه
1 چو در بحر توئی مائی است فانی ازآن گویم حدیث من رآنی
2 چو مرغ دل زند برهم پرو بال شوم عنقای قاف لامکانی
3 نشان وصل تو چون بی نشانست بود نام و نشانم بی نشانی
4 چو گشتم محو انوار جمالت ازآن دیدم حیات جاودانی
1 منم ز شوق جمال تو مست و دیوانه بملک عشق و جنونم عجایب افسانه
2 شنیده ام رخ ساقی توان بمستی دید ز کنج صومعه زین رو شدم به میخانه
3 بوصل دوست چو خواهی که آشنا گردی ببایدت شدن اول ز خویش بیگانه
4 ز خود پرستی و هستی دلم بجان آمد بگو که ساقی مستان بیار پیمانه
1 واله رخسار جانانست جان عاشقان نیست پیدا برکسی حال نهان عاشقان
2 هست برتر حالت عشاق از فهم خرد برزبان ناید ازین معنی بیان عاشقان
3 عاشقی کز عشق جانان از خودی گیرد کنار سالها نامش بماند در میان عاشقان
4 زاهدا گر سوز خواهی قصه ما گوش کن کاتش اندازد بجانها داستان عاشقان