1 زهی بزم و ساقی و حسن و جمال زهی مستی و ذوق و جام وصال
2 زهی مطرب و چنگ و آواز نی زهی شورش و وجد ارباب حال
3 چه رندان می نوش پرهیزکار چه عشاق جانباز نیکو خصال
4 خرابات عشق است و رندان مست می و مطرب و شاهد بی مثال
1 چون خیال وصل جانان هست سودای محال جان شیدایم ز وصلش گشت قانع با خیال
2 تا ز هستی هست باقی یکسر مو وصل نیست نیست از هستی خودشو گر همی خواهی وصال
3 در میان جان و جانان پرده جز پندار نیست چونکه پندارت نماند هر دو دارند اتصال
4 گر شود صافی ز زنگ غیر مرآت دلت می توان دیدن عیان از دیده جان آن جمال
1 حسن جان افزای روی او عیان دیده ام از روی پیدا و نهان
2 پرتو خورشید روی او بود در حقیقت جمله ذرات جهان
3 حسن او بر نقش عالم جلوه کرد شد جهان زان روز با نام و نشان
4 روی او پیداست، کو چشم یقین؟ تا جمال دوست بیند بی گمان
1 براه عشق چنان رفت عاشق بی باک که سوخت ز آتش عشق و نکرد فکر هلاک
2 دلم ز دولت وصل تو شادیی دارد ز درد هجر اگر بود پیش ازین غمناک
3 اگر چه شهره شهرم بعاشقی چه غمست مرا چو جامه ناموس شد بعشق تو چاک
4 نظر بروی تو داریم از همه روئی اگر چه دیده زاهد نمی کند ادراک
1 من مستم و میخوارم گو خلق بدانیدم مخمورم و خمارم گو خلق بدانیدم
2 من رند خراباتم در بتکده بالاتم فارغ زکراماتم گو خلق بدانیدم
3 من بیخود و باهوشم هشیارم و می نوشم گویایم و خاموشم گو خلق بدانیدم
4 من عابد اصنامم من شهره ایامم بی ننگم و بی نامم گو خلق بدانیدم
1 رخسار دوست بنگر و حسن و جمال بین رفتار او نظر کن و غنج و دلال بین
2 دل در هوای وصل تو صد بال و پرگشاد شهباز همتش نگر و پر و بال بین
3 حال دلم ز شوق رخت سوز و زاریست ای نور دیده رحم نما، سوی حال بین
4 اول قدم بلاست بعشق و دوم فنا عاشق بحال ما نظری کن مآل بین
1 دردا که ز درد تو بدرمان نرسیدیم زین غم دل و جان رفت بجانان نرسیدیم
2 بسیار دویدیم بسر در پی مطلوب سر در طلبش رفت و بسامان نرسیدیم
3 در کوچه عشق تو همه عمر برفتیم آمد بسر این عمر و به پیشان نرسیدیم
4 در بادیه عشق تو سرگشته حیران چندانکه دویدیم بپایان نرسیدیم
1 ما در ازل بعشق تو افسانه بوده ایم تا مست رند و عاشق و فرزانه بوده ایم
2 نام و نشان لیلی و مجنون نبد که ما از عشق عقل سوز تو دیوانه بوده ایم
3 پیش از ظهور عالم و آدم ببزم انس با تو حریف ساغر و پیمانه بوده ایم
4 ماآشنای عشق تو از روز فطرتیم نه همچو مدعی ز تو بیگانه بوده ایم
1 من ذات بحت مطلقم، هم وصف و هم اسماستم هم نقش موج و قطره ام، هم جوی و هم دریاستم
2 اول منم، آخر منم، باطن منم، ظاهر منم غایب منم، حاضرمنم، یکتای بی همتاستم
3 وحدت منم، کثرت منم، معنی منم، صورت منم هم نور و هم ظلمت منم، پنهان و هم پیداستم
4 ساکن منم، سایر منم، بی بال و پرطایر منم در دورها دایر منم، چون قطب پابرجاستم
1 ما رند خراباتی بی نام و نشانیم صد خرمن ناموس بیک جو نستانیم
2 ما را بکتابی نبود حاجت ازآن رو کاسرار جهان از ورق روی تو خوانیم
3 دیدیم ز ذرات جهان عکس جمالت زان روی دو کون آینه روی تو دانیم
4 برچشم حقارت منگر صورت مارا زیرا که بمعنی همگی جان جهانیم