1 ای تو ز آغاز و انتها همه دانا قدرت تو کرده خاک مرده توانا
2 بال فرو ریخت مرغ وهم ز اوجت لال به وصفت زبان فکرت دانا
3 قطرهٔ باران کجا و چشمهٔ خورشید قطره کجا میشود محیط به دریا
4 در رحم و در صدف ز قطرهٔ ناچیز در سخنگو کنی و لؤلؤ لالا
1 پرده برافتاد از جمال محمد شد زعلی ظاهر اعتدال محمد
2 درخور اکملت دینکم چه عمل کرد شد بدو عالم عیان کمال محمد
3 اینکه طلب کار وصل شاهد غیبی گو بطلب در جهان وصال محمد
4 عالم امکان و ماورای تو هم سایه نشینند در ظلال محمد
1 بسته بر آفتاب چو مشکین نقاب را پردهنشین نموده ز شرم آفتاب را
2 پروانه جمال تو شد شمع آفتاب شاید کزین شعاع بسوزی حجاب را
3 ملک دلم خراب از آن کردست عشق تا آفتاب بیش بتابد خراب را
4 آن را که با شب سر زلفت بود حساب اندیشه نیست پرسش روز حساب را
1 وقت صبوحست ای پسر برخیز و دردِهْ جام را تا فرصتی داری به دست از کف مده هنگام را
2 خیز ای غلام و رقص کن چون صوفیان اندر سماع مطرب بزن چنگی به دف ساقی بیاور جام را
3 در دفتر زهد و ریا از آب می آتش فکن تا پختگی حاصل شود این زاهدان خام را
4 زآن آب آذرگون بده کامد نسیم آذری باد صبا بر بلبلان از گل ببر پیغام را
1 مشک فشان شد زتو باد صبا ای خم زلفین دو تا مرحبا
2 حلقه عشاق بهم میزند محرم این حلقه چرا شد صبا
3 مرغ سلیمان توئی ای نیک پی حجله بلقیس بیار از سبا
4 پای منه بر سر میدان عشق سر بقضا تا ننهی در رضا
1 بگشت باغ و گلستان مخوان مرا یارا که کرده کوی تو فارغ زبوستان ما را
2 زناشکیبی بلبل مرنج ای گل از آنک پسند کس نکند عاشق شکیبا را
3 اگر بمنظر زیبا نظر حرام بود بگوی کز چه خدا ساخت روی زیبا را
4 گه از هجوم مگس گه زمشتری نالد شکر فروش برای چه پخت حلوا را
1 ما که بردیم بسر مرحله مهر و وفا را از چه ای عشق رعایت نکنی خدمت ما را
2 هر که سودای تو دارد سر خود گو نبخارد سپر از دیده کنند اهل وفا تیر جفا را
3 ای گروهی که ندارید بدل درد محبت در قیامت چه بگوئید چو خوانند شما را
4 بقمار غم عشق تو دهم نقد دل و دین پاک بازان تو بازند چنین نرد وفا را
1 خواهم که در هم بشکنم این طاق مینافام را زین چارطبع مختلف برجا نمانم نام را
2 گم شده ره میخانهام از دست شد پیمانهام دستی بگیر ای نوجوان این پیر دُردآشام را
3 سگ از ره مهر و وفا همصحبت اصحاب شد لابد سگ نفس و هوا رسوا کند بلعام را
4 بلبل به باد صبحدم گفته حدیث از بیش و کم گل گوش داده تا صبا حالی کند پیغام را
1 در آن سرا که برانند پادشایی را کجا مجال بود رهنشین گدایی را
2 ز خاک میکده جو سر جم که میبینم به پای هر خُم جام جهاننمایی را
3 خلاف رسم از آن چشم فتنهخیز فلک بر آسمان ز زمین میبرد بلایی را
4 صفای صفه دیر مغان ندیده مگر که شیخ طوف کند مرده صفایی را
1 گفتمش وقت تو کردیم دل ویران را گفت کس جای بویرانه دهد سلطان را
2 ناوکش خواستم از سینه کشم کز سر عجز دل گرفتش بدو دستی که مکش پیکان را
3 گفتمش رخنه کنم در دل سنگین از آه تیر پرتاب کجا رخنه کند سندان را
4 خط و خال و مژه و زلف تو خوش دام رهند کافران نیک به بستند ره ایمان را