1 چو آگاهی به لشکرگاه بردند بزرگان شاه را آگه نکردند
2 کجا او پادشاهی بود بدجو وزین بدتر شهان را نیست آهو
3 نیارست ایچ کس او را بگفتن همه کس رای دید آن را نهفتن
4 سه روز این راز ماند از وی نهفته تمامی کار رامین شد شکفته
1 سمن بر ویس گفتا همچنین باد ز ما بر تو هزاران آفرین باد
2 شبت خوش باد و روزت همچو شب خوش دلت گش باد و بختت همچو دل گش
3 من آن شایسته یارم کم تو دیدی که همچون من نه دیدی نه شنیدی
4 نه روشن ماه من بی نور گشتست نه مشکین زلف من کافور گشتست
1 بجست از خواب زرد و تیغ برداشت کجا چون شیر در کوشش جنگ داشت
2 چو پیل مست با رامین بر آویخت بیامد مرگ و از جانش در آویخت
3 مرو را گفت رامین تیغ بفگن که بر جانت گزندی ناید از من
4 منم رامین ترا کهتر برادر منه جان را ز بهر کین بر آذر
1 دگر باره سمن بر ویس مهروی گشاد آواز مشک از عنبرین موی
2 جوابش داد ویس ماه رخسار بت زنجیر زلف نوش گفتار
3 برو راما و دل خوش کن به دوری برین آتش فشان آب صبوری
4 سخن هر چند کم گویی ترا به ترا هر چند کم بینم مرا به
1 حریر و مشک و عنبر خواست و خامه ز درد دل به رامین کرد نامه
2 سخن در نامه از زاری چنان بود که خون از حرفهای او چکان بود
3 الا ای مهربان مهر پرور چنین کن نامه نزد یار دلبر
4 کجا این نامه گر خوانی تو بر سنگ ز سنگ آید به گوشت نالهء چنگ
1 شگفتا پر فریبا روزگارا که چون دارد زبون خویش مارا
2 بما بازی نماید این نبهره چنان چون مرد بازی کن به مهره
3 گهی دلشاد دارد گاه غمگین گهی با مهر دارد گاه با کین
4 مگر ما را جزین بهره نبایست و گر چونین نبودی خود نشایست
1 بشد دایه سبک چون مرغ پران نه از بادشد زیان و نه ز باران
2 دلی کز مهر باشد ناشکیبا نه از سرما بترسد نه ز گرما
3 به ره برف را گلبرگ پنداشت به رامین در رسید او را فروداشت
4 سمن بر ویس چون سروی گرازان تن چون برفش اندر برف تازان
1 بر آمد آفتاب شاد کامی ز دوده شد هوای نیکنامی
2 نسیم باد پیروزی بر آمد بهار خرمی با او در آمد
3 بپیوست ابر دولت بر حوالی همی بارد سعادت بر موالی
4 خجسته جشن و خرم روزگارست زمین بازیاب و هر کس شاد خوارست
1 چهان را گر چه بسیار آزماییم نهفته ببند رازش چون گشاییم
2 نهانی نیست از بندش نهانتر نه چیزی از قصای او روانتر
3 جهان خوابست و ما دو وی خیالیم چرا چندین درو ماندن سگالیم
4 نه باشد حال او را پایداری نه طبعش را همیشه سازگاری
1 چو آگاهی به رامین شد ز موبد که او را چون فرو برد اختر بد
2 یکی هفته سران لشکر وی به سوک اندر نشسته همبر وی
3 نهانی شکر دادار جهان کرد که او فرجام موبد را چنان کرد
4 نه جنگی بود مرگش را بهانه نه خونی ریخته شد در میانه