1 چو رامین دور گشت از ویس دلبند نشاط و کام ازو ببرید پیوند
2 همیشه ماه بود آنگاه شد خور چنو زرد و چنو بی خواب و بی خور
3 نیاسود از حدیث و یاد رامین نگارین رخ به خون کرده نگارین
4 به دایه گفت دایه چاره ای ساز که رفته یار بد مهر آیدم باز
1 حریر و مشک و عنبر خواست و خامه ز درد دل به رامین کرد نامه
2 سخن در نامه از زاری چنان بود که خون از حرفهای او چکان بود
3 الا ای مهربان مهر پرور چنین کن نامه نزد یار دلبر
4 کجا این نامه گر خوانی تو بر سنگ ز سنگ آید به گوشت نالهء چنگ
1 چو دود شب بماند از آتش روز فلک بنوشت هیری مفرش روز
2 بشد بر پشت اشقر آفتابی چو باز آمد بر ادهم ماهتابی
3 ز لشکر گه به راه افتاد رامین ندیدش هیچ کس جز ماه و پروین
4 رسول پیش ویس با چهل کس که بودی لشکری را هر یکی بس
1 بجست از خواب زرد و تیغ برداشت کجا چون شیر در کوشش جنگ داشت
2 چو پیل مست با رامین بر آویخت بیامد مرگ و از جانش در آویخت
3 مرو را گفت رامین تیغ بفگن که بر جانت گزندی ناید از من
4 منم رامین ترا کهتر برادر منه جان را ز بهر کین بر آذر
1 پس آنگه گرد کرد از مرو یکسر بزودی هر چه اشتر بود و استر
2 سراسر گنجهای شاه برداشت وزان یک رشته اندر گنج نگذاشت
3 به مرو اندر در نگش بود دو روز به راه افتاد با گنج و دل افروز
4 نشانده ویس را در مهد زرین چو مه بمیان هفتورنگ و پروین
1 چو آگاهی به لشکرگاه بردند بزرگان شاه را آگه نکردند
2 کجا او پادشاهی بود بدجو وزین بدتر شهان را نیست آهو
3 نیارست ایچ کس او را بگفتن همه کس رای دید آن را نهفتن
4 سه روز این راز ماند از وی نهفته تمامی کار رامین شد شکفته
1 چهان را گر چه بسیار آزماییم نهفته ببند رازش چون گشاییم
2 نهانی نیست از بندش نهانتر نه چیزی از قصای او روانتر
3 جهان خوابست و ما دو وی خیالیم چرا چندین درو ماندن سگالیم
4 نه باشد حال او را پایداری نه طبعش را همیشه سازگاری
1 چو آگاهی به رامین شد ز موبد که او را چون فرو برد اختر بد
2 یکی هفته سران لشکر وی به سوک اندر نشسته همبر وی
3 نهانی شکر دادار جهان کرد که او فرجام موبد را چنان کرد
4 نه جنگی بود مرگش را بهانه نه خونی ریخته شد در میانه
1 چو با رامین بد او هشتاد ویک سال زمانه سرو او را کرد چون نال
2 سر سرو سهی شد باشگونه دو تا شد پشت او همچون درونه
3 کرا دشمن نباشد در جهان کس چو بینی دشمن او خود جهان بس
4 چه نیکو گفت نوشروان عادل چو پیری زد مرو را تیر بر دل