دامن گل گشته ز دستش رها
ناله و فریاد و امان می کند
سرو چو یعقوب از این غم خمید
غصه قد سرو، کمان می کند
لاله ازین داغ به دل جا گرفت
عاقبت این هیز زیان می کند
نه گل به جا ماند و نه باغی
هر یک ز سو به سراغی
دزد ز هر سوی به غارتگری
خیره سری بین که چه ها می کند