1 خوشا شیراز و عهد باستانش درخشان دوره دور کیانش
2 درود پاک نیکان بر روان نکو کیخسرو گیتی ستانش
3 فرح گستر سراسر کوه و دشتش نشاط آور زمین و آسمانش
4 همه دانش پژوه و مملکت دوست بزرگ و کوچک و پیر و جوانش
1 یار اگر بیگانه با اغیار میشد بد نمیشد وز صمیم قلب با ما یار میشد بد نمیشد
2 (جایگزین مسند درباریان سفلهپرور) جنس قاطرچی و سردمدار میشد بد نمیشد
3 (کعبه افراد جانی، قصر شاه جورگستر) گر که ویران بر سر «زوار» میشد بد نمیشد
4 این جراید کز پی تنویر افکارند، یکسر: واجبی مالیده بر افکار میشد بد نمیشد
1 آواره به کوه و دشت و صحرا شده ام مجنونم و، دیوانه لیلا شده ام
2 آن کأو، پی آبرو بود، عاشق نیست من عاشق صادقم که رسوا شده ام
1 هزار مرتبه جانی که جانم از دستش بلب رسیده فدای «هزار» نتوان کرد
2 هزار درد نهان دارمی که یک ز هزار به جز «هزار» به کس آشکار نتوان کرد
1 بنام آنکه در شأنش کتاب است چراغ راه دینش آفتاب است
2 مهین دستور دربار خدائی شرف بخش نژاد آریائی
3 دو تا گردیده چرخ پیر را پشت پی پوزش به پیش نام زردشت
4 بزیر سایه نامش توانی رسید از نو به دور باستانی
1 ببند ای دل غافل به خود ره گله را زیان بس است ز مردم ببر معامله را
2 فراخنای جهان بر وجود من تنگ است تو نیز تنگتر از این مخواه حوصله را
3 دل توز آهن و من ره بدان از آن جویم که راه آه ن کردست وصل فاصله را
4 شدند ده دله و اجنبی پرست منم که میپرسم ایران پرست یکدله را
1 ای محترم مدافع حریت عباد ای قائد شجاع، هواخواه عدل و داد
2 کردی پی سعادت ما، جان خود فدا پاینده باد نام تو، روحت همیشه شاد
1 دل ز می دست بر نمیدارد دست تا هست برنمیدارد
2 صبح شد باز از گریبانم زندگی دست برنمیدارد
3 خون دل ریخت چشم مستش و این قتل خون بست برنمیدارد
4 هیچکس هیچ چیز غیر از دل چونکه بشکست برنمیدارد
1 بهتر ز کوی یار، دل اندر نظر نداشت یا چون من فلک زده جای دگر نداشت
2 چندین هزار یار گرفتم یک از هزار همچون «هزار» از دل زارم خبر نداشت
3 گفتم من آنچه راست، بگوشی اثر نکرد کشتم هر آنچه تخم حقیقت، ثمر نداشت
4 جز قطره خون، که دیده نثار ره تو کرد دل در بساط آه دگر در جگر نداشت