1 دل ز می دست بر نمیدارد دست تا هست برنمیدارد
2 صبح شد باز از گریبانم زندگی دست برنمیدارد
3 خون دل ریخت چشم مستش و این قتل خون بست برنمیدارد
4 هیچکس هیچ چیز غیر از دل چونکه بشکست برنمیدارد
1 سرخ آنکس که رخ از باده گلگون نکند فصل گل روی همان به که بهامون نکند
2 پای در دره کیخسرو و دارا ننهد سیر این منظره با خاطر محزون نکند
3 همه از دامن الوند پر از دامن گل نیست کس راز خود این دامنه مجنون نکند
4 دست نقاش طبیعت پی رنگ آمیزی بیکی چشم زدن کیست که مفتون نکند
1 بنام آنکه در شأنش کتاب است چراغ راه دینش آفتاب است
2 مهین دستور دربار خدائی شرف بخش نژاد آریائی
3 دو تا گردیده چرخ پیر را پشت پی پوزش به پیش نام زردشت
4 بزیر سایه نامش توانی رسید از نو به دور باستانی
1 یار اگر بیگانه با اغیار میشد بد نمیشد وز صمیم قلب با ما یار میشد بد نمیشد
2 (جایگزین مسند درباریان سفلهپرور) جنس قاطرچی و سردمدار میشد بد نمیشد
3 (کعبه افراد جانی، قصر شاه جورگستر) گر که ویران بر سر «زوار» میشد بد نمیشد
4 این جراید کز پی تنویر افکارند، یکسر: واجبی مالیده بر افکار میشد بد نمیشد
1 به روشنایی افکار نغز، پی نبرد: قلم که راه نپیمود، جز به تاریکی
2 درین خیال ز دست خیال باریکم: به صورت قلم افتادهام ز باریکی
1 آواره به کوه و دشت و صحرا شده ام مجنونم و، دیوانه لیلا شده ام
2 آن کأو، پی آبرو بود، عاشق نیست من عاشق صادقم که رسوا شده ام
1 ای محترم مدافع حریت عباد ای قائد شجاع، هواخواه عدل و داد
2 کردی پی سعادت ما، جان خود فدا پاینده باد نام تو، روحت همیشه شاد
1 به توام شیفته از هر جهت، افکار تو کرد دیده، نادیده، مرا تشنه دیدار تو کرد
2 آنچه از خامه پندار، پدید آوردی شد یقین «نسخ یقین همه » پندار تو کرد
1 در شفق، من، به ذات حق قسم است آنچه دیدم، صفات حق دیدم
2 باز نموده است ز خلوت دری دل،به رخ عادل خلعتبری
3 ز حال طره آشفته اش مگو سخنی کزین مقوله به آشفته حال، نتوان گفت
4 هیچ کاری نشد اسباب سرافرازی من آبرومندتر است از همه، سگ بازی من