1 ز ری سوی همدان رخت بست و بار گشاد یگانه راد تقی زاده بزرگ نهاد
2 زبان شدم ز زبان تمام تا گویم به پیشگاه تو پیغام جمع تا افراد
3 خوش آمدی ز خوش آمد گذشته همه کس بسان موکب گل مقدمت مبارکباد
4 بهار بهر پذیرائی تو گسترده است بساط سبزه ز اردیبهشت تا خرداد
1 بعهد چشم تو یکدل امیدوار نشد برو که عهد تو برگردد اینکه کار شد
2 بروزگار تو یکروز خوش بکس نگرفت خوشت مباد که این روز روزگار نشد
3 نریخت باده بدور تو در گلوی کسی که در شکنجه اندیشه ای خمار نشد
4 بپای گلبن نومیدی تو کس ننشست که برنخاسته زخمی ز نیش خار نشد
1 حاجی بی عقیده تاجر دزد که از این هردو اجر خواهد و مزد
2 در همه عمر راه کج رفته از همان راه کج بحج رفته
3 تا ندارد، تو تاش از سر گیر به زبر برگذار نقطه زیر
4 خانه کعبه را زیارت کرد بعد مال یتیم غارت کرد
1 نویسنده را بایدی چار چیز دل و دست و افکار و وجدان تمیز
2 وگر اینکه ناپاک شد این چهار ز ناپاکی صاحبش شک مدار
3 چه خوش گفت سعدی خدای سخن بتحریف آن گفته بشنو زمن
4 فتد تیغ اگر دست زنگی مست از آن به قلم در کف خودپرست
1 به روشنایی افکار نغز، پی نبرد: قلم که راه نپیمود، جز به تاریکی
2 درین خیال ز دست خیال باریکم: به صورت قلم افتادهام ز باریکی
1 پیر خرد پند حکیمانه ای داد اگر عاقل فرزانه ای
2 پای بسر هوش شو و گوش کن هرچه جز این پند فراموش کن
3 دادت اندرزی نغز و بدیع کات برساند بمقامی رفیع
4 این بود آن گفته پیر خرد بشنو کاین گفته خرد پرورد
1 شهید عشق تو کارش بدست و پا نرسد بداد آنکه تو راندی ز خود خدا نرسد
2 رسید عمر بپایان گذشت جان ز لبم رسید بر لب جانان ولی بجا نرسد
3 هوای سایه بالای آن کسم بسر است که بر سر کسی این سایه بی بلا نرسد
4 گذشت کار من از حرف باز از پی من بغیر یاوه سرائی ژاژخا نرسد
1 سرخ آنکس که رخ از باده گلگون نکند فصل گل روی همان به که بهامون نکند
2 پای در دره کیخسرو و دارا ننهد سیر این منظره با خاطر محزون نکند
3 همه از دامن الوند پر از دامن گل نیست کس راز خود این دامنه مجنون نکند
4 دست نقاش طبیعت پی رنگ آمیزی بیکی چشم زدن کیست که مفتون نکند
1 در شفق، من، به ذات حق قسم است آنچه دیدم، صفات حق دیدم
2 باز نموده است ز خلوت دری دل،به رخ عادل خلعتبری
3 ز حال طره آشفته اش مگو سخنی کزین مقوله به آشفته حال، نتوان گفت
4 هیچ کاری نشد اسباب سرافرازی من آبرومندتر است از همه، سگ بازی من
1 به توام شیفته از هر جهت، افکار تو کرد دیده، نادیده، مرا تشنه دیدار تو کرد
2 آنچه از خامه پندار، پدید آوردی شد یقین «نسخ یقین همه » پندار تو کرد