1 می از اندازه فزونش بده ای ساقی بزم تا خراب افتد و ما دست بکاری بزنیم
2 شب اگر دست بگیسوی نگاری بزنیم ره صد قافله دل در شب تاری بزنیم
3 سخت ها سست شود در گه همدستی ما همه همدست اگر دست بکاری بزنیم
4 شیر گیریم و تهمتن تن و مرد افکن و مست همتی تا که در این شرزه شکاری بزنیم
1 شکنج طره زلفت شکن شکن شده است دلم شکنجه در آنزلف پر شکن شده است
2 نماند قوت رفتن ز ضعف با این حال عجب که سایه من بار دوش تن شده است
3 نمود لاغرم از بسکه درد هجرانش بجان دوست تهی تن ز پیرهن شده است
4 بکوی یار رود دل ز من نهان هر شب امان ز بخت من اینهم رقیب من شده است
1 فتادم از نظر آن لحظه ای که دور شدم خوشم بگریه که از دست هجر کور شدم
2 گهی بمیکده و گاه در خراباتم هزار شکر که با اهل درد جور شدم
3 دعاش گفتم و دشنام هم نداد جواب کجاست مرگ که پیش رقیب بور شدم
4 به نرد عشق تو عمری به ششدر افتادم در این قمار دگر لات و لوت و عور شدم
1 خسته از دست روزگار شدم ماندم آنقدر تا ز کار شدم
2 خون دل آنقدر بدامن ریخت که من از دیده شرمسار شدم
3 تن و جان خسته بار هجر گران به عجب زحمتی دچار شدم
4 بامید گل رخت چندان ماندم ای سرو قد که خوار شدم
1 عوض اشک ز نوک مژه خون میآید با خبر باش دل از دیده برون میآید
2 مکن ای دل هوس سلسله زلف بتان که از این سلسله آثار جنون میآید
3 اضطرابی به دل افتاد حریفان، بیشک آنکه صید دل ما کرد، کنون میآید
4 پی قتلم صف مژگان ز چه آراستهای بهر یک تن ز چه صد فوج قشون میآید
1 مرا هجرت کشد آخر نهانی خوش است آن مرگ از این زندگانی
2 تنم رنجور و جان بیمار، وقت است اگر رحم آوری بر ناتوانی
3 بمرغان چمن گویند بر من قفس تنگ است از بی همزبانی
4 تو در چاک گریبان صبح داری در ازای شب هجران چه دانی
1 گر مراد دل خود حاصل از اختر نکنم آسمان، ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم
2 مادر دهر اگر مثل تو دختر زاید بی پدر باشم اگر حرمت مادر نکنم
3 این توئی در بر من یا که بود خواب و خیال که من از بخت خود این واقعه باور نکنم
4 سر از آن شب که ز بالین تو برداشته ام خویش را در دو جهان با فلک همسر نکنم
1 سزد بر اوج فلک، سرکشی کند سر من اگر بطالع من باز گردد اختر من
2 بحشر نامه اعمال اگر برون آرم پر از حکایت هجران تست دفتر من
3 چگونه بر رخ خوبان نظر کنم که مدام خیال روی تو سدیست پیش منظر من
4 هلال ابرویت ای آفتاب کشور حسن طلوع کرد و چو کتان بسوخت پیکر من
1 وادی عشق چو راه ظلمات آسان نیست مرو ایخضر که این مرحله را پایان نیست
2 نیست یکدست که از دست تو بر کیوان نیست نیست یکسر که ز سودای تو سرگردان نیست
3 بسکه سر در خم چوگان تو افتاد چو گوی یک نفر مرد بمیدان تو سرگردان نیست
4 گر بدریای غم عشق تو افتد داند نوح جز غرق خلاصیش از این طوفان نیست
1 بمرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟ ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟
2 بقای خویش نخواهم از آنکه میدانم که اعتماد بر این روزگار فانی نیست
3 خوشم که هیچکس از من دگر نشان ندهد بکوی عشق نشان به ز بی نشانی نیست
4 سیاه روی نداری شود که گر بروم ببزم دوست بجز خجلت ارمغانی نیست