نشسته بودم دوش از عارف قزوینی دیوان اشعار 1
1. نشسته بودم دوش از درم درآمد یار
شکن بزلف و گره بر جبین عرق بعذار
...
1. نشسته بودم دوش از درم درآمد یار
شکن بزلف و گره بر جبین عرق بعذار
...
1. چنین گفت رندی به تیمورتاش:
«خیانت اگر کردی ایمن مباش »
...
1. جان از غم دوست رستنی نیست
زین دام هلاک جستنی نیست
...
1. بار آورنده شجر بی ثمر پدر
ای زندگانیت همه با دردسر پدر
...
1. رفت شخصی تا که بتراشد سرش
در بر دلاک از خود خر ترش
...
1. ای تو چو هوشنگ، هوشیار علیجان
گویمت این نکته هوشدار علیجان
...
1. حشمت الملک آن که عنوانش
پیش من اینکه خواندمی خانش
...
1. غزل «فلفلحلحح» همان غزلی ست که به جهت حضرت آیة الله کردستانی از بین راه که به طهران می آمدم ساخته (۱۳۴۱ ق) و از همدان در ضمن کاغذی که به ایشان نوشته بودم به سنندج فرستادم. ولی سابقه دادن به این غزل ده مرتبه زحمتش بیشتر از نوشتن آن است: با آیة الله به تماشای حوالی رفته بودیم که پیرمردی عامی و بیابانی دیدیم که خبرهای غریب میگفت، از جمله این که چهل شب در قبرستان کهنهای که روز نیز جنبنده و جاندار از آن گذر ندارد، مشغول بعضی اوراد و اذکار بوده است. خود آیة الله که منکر تاثیر منتر و طلسمات بود معلوم شد بسی از اینها دانسته و حتی در شبهای خوفناک خوانده است و بسیاری از آنها را خواند که من تنها کلمهٔ «فلفلحلحح» را به خاطر سپردم. قطب الاسلام یک ملای پیرمرد بدبخت و شریفی است که اغلب علمای کردستان که امروز هر کدام عنوانی دارند شاگرد این بدبخت بودهاند ولی امروز از کثرت پریشانی جزئی امورات زندگانیش را آیة الله اداره می کند. خود آیة الله هم بیشتر تحصیلاتش پیش قطب بوده است علت بدبختیش این است، که طبعا آزادیخواه و متجدد بوده در اول مشروطه هم تاسیس مدرسهٔ جدیدی کرده است البته یک همچو ملائی بودنش به جهت دیگران خیلی اسباب ضرر است، پس به همین جهات عموم علما او را تکفیر کرده از آن وقت هم دیگر نتوانسته است کمر راست کند. روزی در مجلس او حکایت منقلی پیش آمد که چهار پنج نفر نتوانستند یک منقل آتش کنند پس اگر در غزل به شعری که منقل قطب الاسلام در اوست برسید بدانید مقصود چیست.
...
1. ازین سپس من و کنجی و دلبری چون حور
دگر بس است مرا صحبت هپور و چپور
...
1. نامه من برت از کان شفا میآید
محترم دار که این نامه ز ما میآید
...