1 دلم ز کف سر زلف تو را رها نکند دل از کمند تو وارستگی خدا نکند
2 اگرچه خون مرا بیگنه بریخت ولیک کسی مطالبه از یار خونبها نکند
3 هر آنکه از کف معشوق جام میگیرد نظر بجانب جام جهان نما نکند
4 بسوخت سینه ندیدم اثر ز آه سحر ز من گذشت کسی بعد از این دعا نکند
1 آورد بوی زلف توام باد زنده باد ز آشفتگی نمود مرا شاد زنده باد
2 جست ارچه در وصال تو خسرو حیات خویش مرد ارچه در فراق تو فرهاد زنده باد
3 هرگز نمیرد آن پدری کو تو پرورید وان مادری که چون تو پسر زاد زنده باد
4 دلخوش نیم ز خضر که خورد آب زندگی آن کو بخضر آب بقا داد زنده باد
1 عمرم گهی بهجر و گهی در سفر گذشت تاریخ زندگی همه در درد سر گذشت
2 گویند اینکه عمر سفر کوته است و من دیدم که عمر من ز سفر زودتر گذشت
3 بستی درم ز وصل و گشودی دری ز هجر آوخ ببین چه ها بمن دربدر گذشت
4 هجر تو خون دل به حسابت حواله کرد در دوریت معیشتم از این ممر گذشت
1 لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست چه شد که کوته و زشت این قبا بقامت ماست
2 بیار باده که تا راه نیستی گیرم من آزموده ام آخر بقای من بفناست
3 گهی ز دیده ساقی خراب گه از می خرابی از پی هم در پی خرابی ماست
4 ز حد گذشت تعدی کسی نمی پرسد حدود خانه بی خانمان ما ز کجاست
1 ز عشق آتش پرویز آنچنان تیز است که یک شراره سوزان سوار شبدیز است
2 سوار باد چو آتش شود کجا محتاج دگر به نیش رکاب است و نوک مهمیز است
3 ز عشق آذر آبادگانم آن آتش نهان بسینه و در هر نفس شرر ریزاست
4 چسان نسوزم و آتش بخشک و تر نزنم که در قلمرو زردشت حرف چنگیز است
1 ابرویش تا رقم قتل من امضاء میکرد مژه این حکم برون نامده اجرا میکرد
2 بچه حالی که دل سنگ به حالم میسوخت چشم خونریز وی این حال تماشا میکرد
3 قدش از هر قدمی فتنه به پا میانگیخت لبش از هر سخنی مفسده برپا میکرد
4 همه در واهمه این مردم از آن مردم چشم این همه همهمه یک بیسر و بیپا میکرد
1 ای طرّهات کلف به رخ آفتابکن روی تو آفتاب و مه اندر نقابکن
2 تیر نگاه چشم تو رستم به غمزه دوز مویت کمند گردن افراسیابکن
3 آهوی جان شکار دو چشمت به گاه خشم از یک نگاه تند دل شیر آبکن
4 آوخ ز دست مردم چشمت فتادهاند دنبال خانه دل مردم خرابکن
1 گر مراد دل خود حاصل از اختر نکنم آسمان، ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم
2 مادر دهر اگر مثل تو دختر زاید بی پدر باشم اگر حرمت مادر نکنم
3 این توئی در بر من یا که بود خواب و خیال که من از بخت خود این واقعه باور نکنم
4 سر از آن شب که ز بالین تو برداشته ام خویش را در دو جهان با فلک همسر نکنم
1 از غم هجر تو روزگار ندارم غیر وصال تو انتظار ندارم
2 چون خم گیسوی بیقرار تو یکدم بی رخ ماهت بتا قرار ندارم
3 بر سر بازار عشقبازی بر کف جز سرو جانی بتا نثار ندارم
4 اشک شراب و دلم کباب چه سازم کز خم گیسوی یار تار ندارم
1 آتش الهی آنکه بیفتد میان دل نابود هم چو دود شود دودمان دل
2 مانند خاندان گل از صرصر خزان هستی بباد داده شود خانمان دل
3 احوال دل مپرس که خون ریزد از قلم وقتیکه میرسم سر شرح بیان دل
4 با اینکه کرده خاک نشینم، سر درست مشکل برم بگور ز دست زبان دل