10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی

1 دلم ز کف سر زلف تو را رها نکند دل از کمند تو وارستگی خدا نکند

2 اگرچه خون مرا بیگنه بریخت ولیک کسی مطالبه از یار خونبها نکند

3 هر آنکه از کف معشوق جام میگیرد نظر بجانب جام جهان نما نکند

4 بسوخت سینه ندیدم اثر ز آه سحر ز من گذشت کسی بعد از این دعا نکند

1 آورد بوی زلف توام باد زنده باد ز آشفتگی نمود مرا شاد زنده باد

2 جست ارچه در وصال تو خسرو حیات خویش مرد ارچه در فراق تو فرهاد زنده باد

3 هرگز نمیرد آن پدری کو تو پرورید وان مادری که چون تو پسر زاد زنده باد

4 دلخوش نیم ز خضر که خورد آب زندگی آن کو بخضر آب بقا داد زنده باد

1 عمرم گهی بهجر و گهی در سفر گذشت تاریخ زندگی همه در درد سر گذشت

2 گویند اینکه عمر سفر کوته است و من دیدم که عمر من ز سفر زودتر گذشت

3 بستی درم ز وصل و گشودی دری ز هجر آوخ ببین چه ها بمن دربدر گذشت

4 هجر تو خون دل به حسابت حواله کرد در دوریت معیشتم از این ممر گذشت

1 لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست چه شد که کوته و زشت این قبا بقامت ماست

2 بیار باده که تا راه نیستی گیرم من آزموده ام آخر بقای من بفناست

3 گهی ز دیده ساقی خراب گه از می خرابی از پی هم در پی خرابی ماست

4 ز حد گذشت تعدی کسی نمی پرسد حدود خانه بی خانمان ما ز کجاست

1 ز عشق آتش پرویز آنچنان تیز است که یک شراره سوزان سوار شبدیز است

2 سوار باد چو آتش شود کجا محتاج دگر به نیش رکاب است و نوک مهمیز است

3 ز عشق آذر آبادگانم آن آتش نهان بسینه و در هر نفس شرر ریزاست

4 چسان نسوزم و آتش بخشک و تر نزنم که در قلمرو زردشت حرف چنگیز است

1 ابرویش تا رقم قتل من امضاء می‌کرد مژه این حکم برون نامده اجرا می‌کرد

2 بچه حالی که دل سنگ به حالم می‌سوخت چشم خونریز وی این حال تماشا می‌کرد

3 قدش از هر قدمی فتنه به پا می‌انگیخت لبش از هر سخنی مفسده برپا می‌کرد

4 همه در واهمه این مردم از آن مردم چشم این همه همهمه یک بی‌سر و بی‌پا می‌کرد

1 ای طرّه‌ات کلف به رخ آفتاب‌کن روی تو آفتاب و مه اندر نقاب‌کن

2 تیر نگاه چشم تو رستم به غمزه دوز مویت کمند گردن افراسیاب‌کن

3 آهوی جان شکار دو چشمت به گاه خشم از یک نگاه تند دل شیر آب‌کن

4 آوخ ز دست مردم چشمت فتاده‌اند دنبال خانه دل مردم خراب‌کن

1 گر مراد دل خود حاصل از اختر نکنم آسمان، ناکسم ار چرخ تو چنبر نکنم

2 مادر دهر اگر مثل تو دختر زاید بی پدر باشم اگر حرمت مادر نکنم

3 این توئی در بر من یا که بود خواب و خیال که من از بخت خود این واقعه باور نکنم

4 سر از آن شب که ز بالین تو برداشته ام خویش را در دو جهان با فلک همسر نکنم

1 از غم هجر تو روزگار ندارم غیر وصال تو انتظار ندارم

2 چون خم گیسوی بیقرار تو یکدم بی رخ ماهت بتا قرار ندارم

3 بر سر بازار عشقبازی بر کف جز سرو جانی بتا نثار ندارم

4 اشک شراب و دلم کباب چه سازم کز خم گیسوی یار تار ندارم

1 آتش الهی آنکه بیفتد میان دل نابود هم چو دود شود دودمان دل

2 مانند خاندان گل از صرصر خزان هستی بباد داده شود خانمان دل

3 احوال دل مپرس که خون ریزد از قلم وقتیکه میرسم سر شرح بیان دل

4 با اینکه کرده خاک نشینم، سر درست مشکل برم بگور ز دست زبان دل

آثار عارف قزوینی

10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.