10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی

1 ز عشق آتش پرویز آنچنان تیز است که یک شراره سوزان سوار شبدیز است

2 سوار باد چو آتش شود کجا محتاج دگر به نیش رکاب است و نوک مهمیز است

3 ز عشق آذر آبادگانم آن آتش نهان بسینه و در هر نفس شرر ریزاست

4 چسان نسوزم و آتش بخشک و تر نزنم که در قلمرو زردشت حرف چنگیز است

1 با من این روح سبک سیر گرانجانی کرد تنم از پای درآورد و رجزخوانی کرد

2 همچو سهراب مرا رستم غم کشت و سپس چاک زد سینه و اظهار پشیمانی کرد

3 غم بویرانه دل کرد همان کار که اش موکب شاهی با کلبه دهقانی کرد

4 آنچنان کز غرض شخصی ویران وطنی است زندگی با من یکعمر غرض رانی کرد

1 داد حسنت بتو تعلیم خود آرائی را زیب اندام تو کرد این همه زیبائی را

2 قدرت عشق تو بگرفت بسرپنجه حسن طرفة العین ز من قوه بینائی را

3 هم مگر فتنه چشم تو بخواباند باز در تماشای تو آشوب تماشائی را

4 ای بت شرق بنه پا باروپا تا پای بزمین خشکد بتهای اروپائی را

1 دل اگر جا بسر طره جانان گیرد به پریشان وطنی سازد و سامان گیرد

2 دل شود رام در آن زلف دل آرام اگر گوی آرام ز کج تابی چوگان گیرد

3 برق آسا روی و سینه خروشان چون رعد ابر چشمم سر ره بر تو چو باران گیرد

4 باید از جانب جمهوری دلها دل من از سر زلف تو داد دل یاران گیرد

1 به یار شرح دل پرملال نتوان گفت نگفته بهتر، امر محال نتوان گفت

2 خیال یکشبه هجر تا بدامن حشر: اگر شود همه روزه وصال نتوان گفت

3 بسان نقش خیال از تصورات خیال شدم تمام و بکس این خیال نتوان گفت

4 تراست پنبه غفلت بگوش و من الکن بگوش کر، سخن از قوش لال نتوان گفت

1 مدام یک نفسم بی خروش نبود اگر پیام سروشم بگوش هوش نبود

2 زبان نبود گر آزاد بهر آزادی بشهر هستی محتاج سر بگوش نبود

3 من آنچه دیدم غیر از وطن فروش کسی بشادکامی در ملک داریوش نبود

4 از آن زمان که شدم سرشناس پیش سران سری که گفته شود با ردوش نبود

1 تو ای ستاره صبح وصال و روز امید طلوع کن که چو شب تیره بخت شد ناهید

2 بکش برشته تحریر نظم و نثر سخن ز بحر فکر گهر خیز همچو مروارید

3 چو آبگینه اسکندری و جام جمی که هرکه نقش بد و خوب در تو خواهد دید

4 تو همچنان ورق گل بدست باد صبا بهر دیار پراکنده شو چو پیک و برید

1 دیشب بیاد روی تو ای رشک آفتاب شستم ز سیل اشگ من از دیده نقش خواب

2 تا صبحدم که جیب افق چاک زد شفق صدرنگ ریخت دل بخیال رخت بر آب

3 بنشسته ام میانه سیلاب خون که گر بینی گمان بری که حبابی است روی آب

4 شد مست دل غمزه ات آنسان که مستیش افزون بود ز نشئه یک خم شراب

1 آتش الهی آنکه بیفتد میان دل نابود هم چو دود شود دودمان دل

2 مانند خاندان گل از صرصر خزان هستی بباد داده شود خانمان دل

3 احوال دل مپرس که خون ریزد از قلم وقتیکه میرسم سر شرح بیان دل

4 با اینکه کرده خاک نشینم، سر درست مشکل برم بگور ز دست زبان دل

آثار عارف قزوینی

10 اثر از غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزل‌ها در دیوان اشعار عارف قزوینی شعر مورد نظر پیدا کنید.