1 پایی که نه در هوای تو در گل نیست رایی که نه رای تو برو مشکل نیست
2 القصه ز هرچه نام شادی دارد در عالم عشق جز غمت حاصل نیست
1 با هرکه زبان چرخ رازی بگشاد چون پای نداشت پای تا سر بنهاد
2 زان داد سخن همی بنتوانم داد کابستن رازهابنتواند زاد
1 بر آتش هجر عمری ار بنشینم بر خاک در تو هم به دل نگزینم
2 از باد همه نسیم زلفت بویم در آب همه خیال رویت بینم
1 در کار تو هر روز گرفتارترم غمهای ترا به جان خریدارترم
2 هر روز به چشم من نکو رویتری هرچند که بیش بینمت زارترم
1 با روز رخ تو گرچه ای روت چو ماه از روز و شب جهان نبودم آگاه
2 بنمود چو چشم بد فروبست این راه شبهای فراق تو مرا روز سیاه
1 دی گر بفزود عز دین عدل عمر وز جور تهی کرد زمین عدل عمر
2 امروز به صد زبان جهان میگوید ای عدل عمر بیا ببین عدل عمر
1 دوش ارنه وقارت به زمین پیوستی فریاد و دعایت به زمین کی بستی
2 ور حلم تو بر دامن او ننشستی از زلزلهٔ سقف آسمان بشکستی
1 یک در فلک از امید من نگشاید یک کار من از زمانه میبرناید
2 جان میکاهد غم تو میافزاید در محنت من دگرچه میدرباید
1 گفتی چه شود کار فراقت یکسو چون اشک چو شمع گرم باشم بیتو
2 آن روز ز روبهای اشکت به کجا وان گرم سریهای چو اشکت پس کو
1 آن صبر که حامی منست از غم تو مویی نبرد ز عهد نامحکم تو
2 وین وصل که قبلهایست در عالم عشق از گمشدگان یکیست در عالم تو