1 گفتم که به پایان رسد این درد و عنا دستی بزند به شادمانی دل ما
2 دل گفت کدام صبر ما را و چه کام ور غم سختست شادکامی ز کجا
1 پیوسته حدیث من به گوشت بادا قوتم ز لب شکر فروشت بادا
2 بیمن چو شراب ناب گیری در دست شرمت بادا ولیک نوشت بادا
1 نه صبر به گوشهای نشاند ما را نه عقل به کام دل رساند ما را
2 چون یار ز پیش میبراند ما را کو مرگ که زین باز رهاند ما را
1 آورد زری عماد رازی بچه را تا بنماید عمود رازی بچه را
2 رازی بچه هر شبی عمادالدین را بردار کند چنان که غازی بچه را
1 ای هجر مگر نهایتی نیست ترا وی وعدهٔ وصل غایتی نیست ترا
2 ای عشق مرا به صد هزاران زاری کشتی و جز این کفایتی نیست ترا
1 این دل چو شب جوانی و راحت و تاب از روی سپیدهدم برافکند نقاب
2 بیدار شو این باقی شب را دریاب ای بس که بجویی و نیابیش به خواب
1 هم طبع ملول گشت از آن شعر چو آب هم رغبت از آن شراب چون آتش ناب
2 ای دل تو عنان ز شاهدان نیز بتاب کاریست ورای شاهد و شعر و شراب
1 زان روی که روز وصل آن در خوشاب در خواب شبی بر آتشم ریزد آب
2 با دل همه روزم این سؤالست و جواب کاخر شبی آن روز ببینم در خواب
1 آن شد که به نزدیک من ای در خوشاب دشنام ترا طال بقا بود جواب
2 جانا پس از این نبینی این نیز به خواب بر آتش من زد سخن سرد تو آب
1 بوطالب نعمه ای سپهرت طالب بر تابش آفتاب رایت غالب
2 در دور زمانه یادگاری نگذاشت بهتر ز تو گوهری علی بوطالب