1 کارها را طلب مکن غایت تا نمانی ز کار دل محروم
2 زیرکان این مثل نکو زدهاند طلبالغایه ای برادر شوم
1 چاکر ز روی عجز سؤالی همی کند از روی مهتری سخنم را جواب ده
2 مهمان رسیده باده ندارم ز مکرمت با چون خودی نمای مرا یا شراب ده
1 ای به دریای عقل کرده شناه وز بد و نیک این جهان آگاه
2 چون کنی طبع پاک خویش پلید چه کنی روی سرخ خویش سیاه
3 نان فرو زن به خون دیدهٔ خویش وز در هیچ سفله سرکه مخواه
1 آن چیست کز آن طبق همی تابد چون عاج به زیر شعر عنابی
2 ساقش به مثل چو ساعد حورا دستش به مثال پای مرغابی
1 چون من به ره سخن فراز آیم خواهم که قصیدهای بیارایم
2 ایزد داند که جان مسکین را تا چند عنا و رنج فرمایم
3 صد بار به عقده در شوم تا من از عهدهٔ یک سخن برون آیم
1 انوری شعر و حرص دانی چیست این یکی طفل و آن دگر دایه
2 پایهٔ حرص کدیه و طمعند تا نگردی به گرد آن پایه
3 تاج داری خروس وار از علم چه کنی همچو ماکیان خایه
4 گردن و گوش نفس مردم را همت آمد بهینه پیرایه
1 در آینه چون نگاه کردم یک موی سفید خود بدیدم
2 زاندیشهٔ ضعف و وهم پیری در آینه نیز ننگریدم
3 امروز به شانهای از آن موی دیدم دو سه تار و برطپیدم
4 شاید که خورم غم جوانی کز پیری خود چو بررسیدم
1 ای رای ملک شه معظم مهپرور سالبخش ثانی
2 ای کرده کلیموار عدلت آبان خدای را شبانی
3 حقا که شوی به مهر مه بر دی ماه به موسم خزانی
4 در دولت تو کراست نیسان کان دولت هست جاودانی
1 ای برادر گر مزاج از فضله خالی آمدی آدمی پس یا ملک یا دیو بودی یا پری
2 ور قوای ماسک و دافع نبودی در بدن طفل را از پایهٔ اول نبودی برتری
3 طبع اگردست تصرف برکشیدی وقت خواب شخص را بر دم زدن هرگز نبودی قادری
4 نزد عاقل هیچ فرقی نیست گاه مصلحت آنچه بولی میکنی تازانج آبی میخوری
1 ای ز قدر تو آسمان در گو آفتاب از تو در خجالت ضو
2 قدر و رای تو از ورای سپهر آفتابی و آسمانی نو
3 دل و دست تو گاه فیض و سخا برده از ابر و آفتاب گرو
4 بنده را صاحب استری دادست استری ماه نعل و گردون دو