1 وزیر ملکپرور صدر دنیی زهی احسان تو دنیی گرفته
2 وفا در طبع تو تسکین گزیده سخا در دست تو ماوی گرفته
3 جهان در آفتاب دولت تو وطن در سایهٔ طوبی گرفته
4 ز دارالملک اقبال تو ترمد جلال گنبد اعلی گرفته
1 چو غزنینی به محشر زنده گردد بسنجد طاعتش ایزد به میزان
2 کم آید طاعتش گوید خدایا ترازو چشمه دارد سر بگردان
1 لنگ خواهی مرا روا باشد دل از این من چگونه تنگ کنم
2 تا ترا من به قلتبانی تو حاش لله که هیچ ننگ کنم
3 آن ترا از زن و مرا ز خدا چون به میزان خود به سنگ کنم
4 تو بدان صلح کردهای با زن من بدین با خدای جنگ کنم
1 ای بر در بامداد پندار فارغ چو همه خران نشسته
2 نامت به میان مردمان در چون آتشی از چنار جسته
3 ما را فلک گزاف پیشه بر آخر شرکت تو بسته
4 نارسته ز جهل و برده هر روز نوباوهٔ احمقی برسته
1 ز ابتدا کاندر آمدی به عمل بیش از این بود بارنامه و جاه
2 کار با آب و گل نبودت بیش باز خواهی شدن بر آن ناگاه
3 نه آب و گلی که سلطان راست به گل تیره و به آب سیاه
1 دوش در خواب دیو شهوت را زیور دختری گسستستم
2 بیشک امروز شحنهٔ احداث خواهد انصاف و من تهیدستم
3 جز به سعی تو دفع میناید این جنایت که دوش کردستم
1 امید و بیم دهد خلق را مسخر خویش بدین دو خویشتن از خلق بازپس دارم
2 مرا چو در دل از این هر دو هیچ نیست ازو هزار ناکس پیشم گرش به کس دارم
1 چند مهتاب بر تو پیماید این و آن در بهای روی چو ماه
2 ای دریغ آن بر چو سیم سپید که فروشی همی به سیم سیاه
1 سحرگاهی به نزد خواجه رفتم که بفزاید مرا جاهی و مالی
2 به دست خواجه در، ده بدر دیدم کز آن هر بدر بود او را ملالی
3 درآمد مرغکی وانگه به منقار ربود از فرق هر بدری هلالی
1 گویند که چیست حاصل تو ای بیحاصل ز زندگانی
2 گویم خطکی و بیتکی چند از نعمتهای این جهانی
3 خطی نه چنین چنانکه باید بیتی نه چنان چنانکه دانی