1 ای بر سر سروران یگانه بحر کرم تو بیکرانه
2 سیمرغ جلالت تو کرده بر قبهٔ عرش آشیانه
3 میگیر جهان به روی خنجر میبخش به پشت تازیانه
4 گر قصهٔ بنده را کنی گوش آن سود ترا بود زیان نه
1 به حمد و ثنا چون کنم رای نظمی نه دشوار گویم نه آسان فرستم
2 ولیکن به حامی جناب حمیدی اگر وحی باشد هراسان فرستم
3 ز فضل و هنر چیست کان نیست او را بگو تا مرا گر بود آن فرستم
4 همی شرم دارم که پای ملخ را سوی بارگاه سلیمان فرستم
1 خداوندا حریفان آمدستند که تا با من کنند امشب عدیلی
2 به زر سیکی نمییابم در این شهر وگرنه نیست در طبعم بخیلی
3 اعانت کن مرا امشب به سیکی و یا بیرون کن اینها را به سیلی
1 ای حکم ترا قضای یزدان داده چو قدر گشادنامه
2 تو عمدهٔ ملکی و ممالک لوحست و کفایت تو خامه
3 در خاک نهاده آب و آتش پیش سخط تو بارنامه
4 در جنب کفت سیاهکامه است حاشا فلک کبود جامه
1 تو آن سپهر اثر صاحبی که پیک قدر به نیک و بد ز بساط تو میبرد نامه
2 به تازه کردن تاریخ رسمهای تو دهر کجا بماند که روز نکرد هنگامه
3 ستارگان ز یمین و یسار آصف و جم به خدمتی به تو آورده خاتم و خامه
4 ز قصد حادثه ایمن چو وحش و طیر حرم به زیر سایهٔ عدل تو خاصه و عامه
1 کسی که مدت سی سال شعر باطل گفت خدای بر همه کامیش داد پیروزی
2 کنون که روی نهد جمله در حقیقت شرع چه اعتقاد کنی باز گیردش روزی
3 برو که عاقل از این اختیار آن بیند که کشت تشنه نبیند ز ابر نوروزی
4 ز شعر نفس تو آن بارهای عار کشید که چون هلال به طفلی درآیدش کوزی
1 شب تاریک و باد سرد و ابر تند و بارنده غلاما خیز و آتش کن که هیزم داری افکنده
2 اگر از دود و آن آتش ترا مهمان فراز آید تو از مال من آزادی که مهمان بهتر از بنده
1 بزرگوارا دانی کز آفت نقرس ز هرچه ترشی من بنده میبپرهیزم
2 شراب خواستم و سرکهای کهن دادی که گر خورم به قیامت مصوص برخیزم
3 شراب دار ندانم کجاست تا قدحی به گوش و بینی آن قلتبان فروریزم
1 خداوند من عصمةالدین همیشه بجز ساکن ستر عصمت مبادی
2 ز غم جاودان باد در خواب خصمت تو از بخت بیدار اندی که شادی
3 تویی عالم داد و دین را مدبر نه بل خود تو هم عالم دین و دادی
4 ز کل جهان کس نظیری نزادت از آن روز کز مادر دهر زادی
1 نشاید بهر آداب ندیمی دگر بر جان و دل محنت نهادن
2 زبان کردن به نظم و نثر جاری ز خاطر نکتهای بکر زادن
3 که باز آید همه کار ندیمان به سیلی خوردن و دشنام دادن