1 ای نهال مملکت از عدل تو بر یافته وی همای سلطنت از عدل تو پر یافته
2 در جهانداریت گردون فتنه در سر داشته وز ملکشاهیت عالم رونق از سر یافته
3 از مثال تو جهان در نقش الله المعین مایهٔ کافور خشک و عنبر تر یافته
4 بینهیب روز محشر طالبان آخرت در جوار صدر تو طوبی و کوثر یافته
1 جشن عید اندرین همایون جای که بهشتی است در جهان خدای
2 فرخ و خرم و همایون باد بر خداوند این همایون جای
3 مجد دین بوالحسن که طیره کند چرخ و خورشید را به قدر و به رای
4 آنکه با عدل او نمیگوید سخن کاه طبع کاه ربای
1 ای کرده ز تیغت فلک تحاشی فتحت ز حشم نصرت از حواشی
2 پیروزی و شاهی ترا مسلم بر جملهٔ آفاق بیتحاشی
3 در بندگی تو سپهر و ارکان یکسان شده از روی خواجه تاشی
4 هندوی تو یعنی که جرم کیوان بهرام فلک را وثاق باشی
1 ای رایت دولت ز تو بر چرخ رسیده وی چشم وزارت چو تو دستور ندیده
2 بر پایهٔ تو پای توهم نسپرده بر دامن تو دست معالی نرسیده
3 با قدر تو اوج زحل از دست فتاده با کلک تو تیر فلک انگشت گزیده
4 در نظم جهان هرچه صریر قلمت گفت از روی رضا گوش قضا جمله شنیده
1 ای ترا گشته مسخر حشم دیو و پری کوش تا آب سلیمان پیمبر نبری
2 زانکه در نسبت ملک تو که باقی بادا هست امروز همان رتبت پیغامبری
3 تویی آن سایهٔ یزدان که شب چتر تو کرد آنکه در سایهٔ او روز ستم شد سپری
4 نامهٔ فتح تو سیاره به آفاق برد که بشارت بر فتح تو نشاید بشری
1 زهی ز روی بزرگی خلاصهٔ دنیی علو قدر تو برهان آسمان دعوی
2 به اهتمام تو دایم عمارت عالم ز التفات تو خارج عداوت دنیی
3 تویی که مفتی کلک تو در شریعت ملک به امر و نهی امور جهان دهد فتوی
4 تویی که منهی رای تو بیوسیلت وحی ز گرم و سرد نهان قضا کند انهی
1 حکم یزدان اقتضا آن کرده بودست از سری کز جهان بر دو محمد ختم گردد مهتری
2 این به انواع هنر معروف در فرزانگی وان به اجناس شرف مشهور در پیغامبری
3 حکم آن در شرع و دین از آفت طغیان مصون رای این در حل و عقد از قدح هر قادحبری
4 داشت آنرا حلقه در گوش آدم اندر بندگی دارد این را دیده بر لب عالم اندر چاکری
1 زهی بگرفته از مه تا به ماهی سپاه دولت پیروز شاهی
2 جهانداری که خورشیدست و سایه یکی شاهنشهی دیگر الهی
3 خداوندی که بنهادند گردن خداوندیش را تا مرغ و ماهی
4 همش بر آسمان دست اوامر همش بر اختران حکم نواهی
1 ای عاقلهٔ چرخ به نام تو مباهی نام تو بهین وصف سپیدی و سیاهی
2 ای چهرهٔ ملک از قلم کاهربایت لعلی که چو یاقوت نترسد ز تباهی
3 تا جاه عریض تو بود عارض این ملک گردون بودش عرصه و سیاره سپاهی
4 مسعودی و در دادن اقطاع سعادت چون طالع مسعود تویی آمر و ناهی
1 ای برده ز شاهان سبق شاهی با تو همه در راه هواخواهی
2 هم فتح ترا بر عدد افزونی هم وهم ترا از عدم آگاهی
3 واثق شده بر فتح نخستینت گیتی که تو پیروزترین شاهی
4 پاس تو گر اندیشه کند در کان رنگ رخ یاقوت شود کاهی