1 زهی کارت از چرخ بالا گرفته حدیثت ز چین تا به صنعا گرفته
2 رکاب ترا چرخ توسن بسوده عنان ترا بخت والا گرفته
3 به نامت هنر فال فرخنده جسته به یادت خرد جام صهبا گرفته
4 زهی نعل شبدیز و لعل کلاهت ز تحتالثری تا ثریا گرفته
1 یافت احوال جهان رونق جاویدانی چرخ بنهاد ز سر عادت بیفرمانی
2 در زمان دو سپهدار که از گرد سپاه بر رخ روز درآرند شب ظلمانی
3 باز در معرکه چون صبح سنانشان بدمد دل شب همچو رخ روز شود نورانی
4 دو جهانگیر و دو کشور ده و اقلیم سنان نه به یک ملک به صد ملک جهان ارزانی
1 ای قبلهٔ کوی خاکی و آبی وی فخر همه قبیلهٔ آبی
2 ای یافته هرچه جسته از گیتی جز مثل که این یکی نمییابی
3 اجرام ز رشک پایهٔ قدرت پوشیده لباسهای سیمابی
4 عدل تو ز روی خاصیت کرده با آتش فتنه سالها آبی
1 خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
2 چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
3 کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری جهانی کامل آمد خود به استقلال و تنهایی
4 زمان در امتثال امر و نهی او چنان واله که ممکن نیست در تعجیل او گنج شکیبایی
1 ای خداوندی که مقصود بنیآدم تویی کارساز دولت و فرمانده عالم تویی
2 آفرینش خاتمی آمد در انگشت قضا گر جهان داند وگرنه نقش این خاتم تویی
3 ماتم سنجر اگر قتل ملکشه تازه کرد ای ملکشاه معظم سور آن ماتم تویی
4 ملک مشرق گر ترا شد ملک مغرب هم تراست شاه ایران گر تویی دارای توران هم تویی
1 ای ملک ترا عرصهٔ عالم سرکویی از ملک تو تا ملک سلیمان سرمویی
2 بیموکب جاه تو فلک بیهده تازی با حجت عدل تو ستم بیهده گویی
3 خاقانت نخوام که سزاوار خطابت حرفی نستد هیچ زبانی ز گلویی
4 تو سایهٔ یزدانی و بیحکم تو کس را از سایهٔ خورشید نه رنگی و نه بویی