1 ای به درگاه تو بر قصهرسان صاحب ری رهنشین سر کوی کرمت حاتم طی
2 اختران در هوس پایهٔ اعلای سپهر سوی ایوان تو آورده به علیین پی
3 و آسمان در طلب واسطهٔ عقد نجوم روی در رای تو آورده که وی شاهد وی
4 فلک جاه ترا خارج عالم داخل قطب تدبیر تو را عروهٔ تقدیر جدی
1 حبذا بزمی کزو هردم دگرگون زیوری آسمان بر عالمی بندد زمین بر کشوری
2 کشوری و عالمی را هم زمین هم آسمان از چنین بزمی تواند داد هردم زیوری
3 مجلس کو دعوی فردوس را باطل کند گر میان هر دو بنشانند عادل داوری
4 با هوای سقف او رونق نبیند نافهای با زمین صحن او قیمت نیابد عنبری
1 دلم ای دوست تو داری دانی جان ببر نیز که میبتوانی
2 به دلی صحبت تو نیست گران چه حدیثست به جان ارزانی
3 گویمت بوسه مرا گویی جان این بده تا مگر آن بستانی
4 گویم این نیست بدان دشواری گویی آن نیست بدین آسانی
1 ویحک ای صورت منصوریه باغی و سرای یا بهشتی که به دنیات فرستاد خدای
2 گر به عینه نه بهشتی نه جهانی که جهان عمر کاهست و تو برعکس جهان عمرفزای
3 نیلگون برکهٔ عنبر گل بسد عرقت آسمانیست که در جوف زمین دارد جای
4 جویبار تو گهر سنگ شده دریاوار شاخسار تو صدفوار شده گوهر زای
1 ای جهان را عدل تو آراسته باغ ملک از خنجرت پیراسته
2 حلقهٔ شبرنگ زلف پرچمت روزها رخسار فتح آراسته
3 در دو دم بنشانده از باران تیر هرکجا گرد خلافی خاسته
4 خسروان نقش نگین خسروی نام را جز نام تو ناخواسته
1 دو عیدست ما را ز روی دو معنی هم از روی دین و هم از روی دنیی
2 همایون یکی عید تشریف سلطان مبارک دگر عید قربان و اضحی
3 به صد عید چونین فلک باد ضامن خداوند ما را ز ایزد تعالی
4 امیر اجل فخر دین بوالمفاخر امیری به صورت امیری به معنی
1 ای برادر بشنوی رمزی ز شعر و شاعری تا ز ما مشتی گداکس را به مردم نشمری
2 دان که از کناس ناکس در ممالک چاره نیست حاش لله تا نداری این سخن را سرسری
3 زانکه گر حاجت فتد تا فضلهای را کم کنی ناقلی باید تو نتوانی که خود بیرون بری
4 کار خالد جز به جعفر کی شود هرگز تمام زان یکی جولاهگی داند دگر برزیگری
1 با خاک در تو آشنایی خوشتر ز هزار پادشایی
2 دیده رخ راز مه ببیند بر عارض تو ز روشنایی
3 از نکتهٔ طوطی لب تو سیمرغ گزید پارسایی
4 جایی که زلب حیات بخشی عیسی بود از در گدایی
1 آخر ای قوم نه از بهر من از بهر خدای دست گیرید مرا زین فلک بیسروپای
2 حال من بنده به وجهی که توان کشف کنید بر خداوند من آن صورت تایید خدای
3 عالم مجد که بر بار خدایان ملکست مجد دین آن به سزا بر ملکان بارخدای
4 میر بوطالب بن نعمه که بینعمت او آسمان تنگ و زمین مفلس و خورشید گدای
1 زهی ز عدل تو خلق خدای آسوده ز خسروان چون تویی در زمانه نابوده
2 جهان به تیغ درآورده جمله زیر نگین پس از تکبر دامن بدو نیالوده
3 ز شیر بیشهٔ سلجوقیان به یک جولان شکاریی که به صد سال کرده بربوده
4 هزار بار ز بهر طلایهٔ حزمت بسیط خاک جهان بادوار پیموده