1 ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
2 چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
3 گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دلسپاری
4 کی باشد این بخیلی با وی به دادن دل کی باشد از لبانش یکباره سازواری
1 نام وصل اندر زبانی افکنی تا دلم را در گمانی افکنی
2 راست چون جان بر میان بندد دلم خویشتن را بر کرانی افکنی
3 از جهان آن دوست داری کاتشی هر زمان اندر جهانی افکنی
4 چشمت اندر تیر بارانش افکند زلف چون در حلق جانی افکنی
1 یارم تویی به عالم یار دگر ندارم تا در تنم بود جان دل از تو برندارم
2 دل برندارم از تو وز دل سخن نگویم زان دل سخن چه گویم کز وی خبر ندارم
3 دارم غم تو دایم با جان و دل برابر زیرا که جز غم تو چیزی دگر ندارم
4 هر ساعتی فریبم دل را به عشوهٔ تو گویی که عشوهٔ تو یک یک ز بر ندارم
1 یک زمان از غم نیاسایم همی تا که هستم باده پیمایم همی
2 میکنم تدبیر گوناگون ولیک بستهٔ تقدیر نگشایم همی
3 چند باشم دروفای دلبران چون دمی زیشان نیاسایم همی
4 جان و دل را در هوای مهوشان جز غم و تیمار نفزایم همی
1 ایمن ز عارض تو این خط سیاه تو گویی که به روم آمد از زنگ سپاه تو
2 بر غبغب چون سیمت از خط سیه گویی مشک است طرازنده بر طرهٔ ماه تو
3 تا ابر ترا دیدم بر گرد مه روشن چون رعد همی نالم هر لحظه ز ماه تو
1 تا دل من بردهای قصد جفا کردهای نی بر من بودهای نی غم من خوردهای
2 هست به نزدیک خلق جرم من و تو پدید من رخ تو دیدهام تو دل من بردهای
3 ای ز من دلشده بیگنهی سر متاب با خبری بازده گر ز من آزردهای
4 دل ببری وانگهی بازکشی دل ز من من نه درین پردهام گر تو درین پردهای
1 داری خبر که در غمت از خود خبر ندارم وز تو به جز غم تو نصیبی دگر ندارم
2 هستم به خاکپای و به جان و سرت به حالی کامروز در غم تو سر پای و سر ندارم
3 منمای درد هجر از این بیشتر که دانی از حد گذشت و طاقت ازین بیشتر ندارم
4 دردا که بر امید وصال تو در فراقت از من اثر نماند و ز وصلت اثر ندارم
1 آگه نهای ز حالم ای جان و زندگانی دردا که در فراقت میبگذرد جوانی
2 عمری همی گذارم روزی همی شمارم روزی چنان که آید عمری چنانک دانی
3 هرگز ز من ندیدی یک روز بیوفایی هرگز ز تو ندیدم یک روز مهربانی
4 در کار من نظر کن بر حال من ببخشای تا چند بیوفایی تا کی ز بدگمانی
1 ای دیر به دست آمده بس زود برفتی آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
2 چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی چون دوستی سنگدلان زود برفتی
3 زان پیش که در باغ وصال تو دل من از داغ فراق تو برآسود برفتی
4 ناگشته من از بند تو آزاد بجستی ناکرده مرا وصل تو خشنود برفتی
1 آخر به مراد دل رسیدیم خود را و ترا به هم بدیدیم
2 از زلف تو تابها گشادیم وز لعل تو شربها چشیدیم
3 بیآنکه فراق همنفس بود با تو نفسی بیارمیدیم
4 بر دست تو توبها شکستیم بر تن ز تو جامها دریدیم