1 ای برده دل من و جفا کرده بافرقت خویشم آشنا کرده
2 آخر به جفا مرا بیازردی در اول دوستی وفا کرده
3 روی از تو بتا چگونه گردانم پشت از غم عشق تو دو تا کرده
4 هر روز مرا هزار بد گویی من بر تو هزار شب دعا کرده
1 دل بدادیم و جان نمیخواهیم خلوتی جز نهان نمیخواهیم
2 از نهانی که هست خلوت ما پای دل در میان نمیخواهیم
3 خدمت تو مرا ز جان بیش است شاید ار زانکه جان نمیخواهیم
4 هستی جان و دل خصومت ماست هستی هر دوان نمیخواهیم
1 من که باشم که تمنای وصال تو کنم یا کیم تا که حدیث لب و خال تو کنم
2 کس به درگاه خیال تو نمییابد راه من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم
3 گلهٔ عشق تو در پیش تو نتوانم کرد ساکتم تا که شبی پیش خیال تو کنم
4 از سر مردمیی گر تو کلاهی نهیم مردم چشم و سرم طرف دوال تو کنم
1 هرچند غم عشقت پوشیده همی دارم هرکس که مرا بیند داند که غمی دارم
2 گفتم که فرو گویم با تو طرفی زین غم زاندیشهٔ غم خون شد هم زهره نمیدارم
3 با آنکه به هر فرصت صد نکته دراندازم هم در تو نمیگیرد چه سرد دمی دارم
4 گویی که چو زر آری کار تو چو زر گردد حقا که اگر جز جان وجه درمیدارم
1 گرفتم کز غم من غم نداری عفاکالله دروغی هم نداری
2 به بند عشوه پایم بسته میدار کز این سرمایه باری کم نداری
3 به دشنامی که دشمن را بگویند دلم در دوستی خرم نداری
4 برو کاندر ستمکاری چو عالم نظیری در همه عالم نداری
1 درد دل هر زمان فزون دارم چه کنم بیوفاست دلدارم
2 همه با من جفا کند لیکن به جفا هیچ ازو نیازارم
3 بار اندوه و رنج محنت او بکشم زانکه دوستش دارم
4 یاد وصلش کنم معاذالله کی بود این محل و مقدارم
1 چه گویی با تو درگیرد که از بندی برون آیم غمی با تو فرو گویم دمی با تو برآسایم
2 ندارم جای آن لیکن چو تو با من سخن گویی من بیچاره پندارم که از جایی همی آیم
3 مرا گویی کزین آخر چه میجویی چه میجویم کمر تا از توبربندم فقع تا از تو بگشایم
4 غمی دارم اگر خواهی بگویم با تو ورنه نه بدارم دست از این معنی همان دستی همی خایم
1 ز من حجرهٔ خویش پنهان مکن جهان بر دل من چو زندان مکن
2 سلامی که میگفتهای تاکنون اگر بیشتر نیست کم زان مکن
3 اگر در دل تو مسلمانی است پس آهنگ خون مسلمان مکن
4 سخن بازگیری ز چاکر همی مکن جان مکن جان مکن جان مکن
1 بیا ای راحت جانم که جان را بر تو افشانم زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم
2 ز حال دل که معلومست که هم این بود و هم آن شد بگویم شمهای با تو ترا معلوم گردانم
3 به دندان مزد جان خواهی که آیی یک زمان با من گواه آری روا باشد حریف آب دندانم
4 مرا گویی چه داری تو که پیش من کشی آنرا چه دارم هرچه دارم من نشاید آن ترا دانم
1 خه مرحبا و اهلا آخر تو خود کجایی احوال ما نپرسی نزدیک ما نیایی
2 ما خود نمیشویمت در روی اگرنه آخر سهلست اینکه گهگه رویی بما نمایی
3 بیخرده راست خواهی گرچه خوشت نیاید بدخوی خوبرویی بیگانه آشنایی
4 گفتم غمت بکشتم گفتا چه زهره دارد غم آن قدر نداند کاخر تو آن مایی