1 شاه بهرامشاه بن مسعود خواجه مسعود سعد را بنواخت
2 از کرم حق شعر او بگزارد وز خرد قدر فضل او بشناخت
3 کز سواران فضل بهتر از او کس به چوگان فضل گوی نیاخت
4 زرّ کانی بیافت وقت سخن زرّ طبعی که در سخن بگداخت
1 صدر دین را ملکالعرش گزید از وزرا همچنان چون وزرا از همهٔ خلق جهان
2 وزرا از همگان چون رمضان اندر سال صدر دین از وزرا چون شب قدر از رمضان
1 عزیز کرد مرا در محل عز و قبول ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول
2 چنان شنید زمن شعر، کاحمد مختار شنید وحی ز روحالامین به وقت نزول
3 چو در ستایش او لفظ من مکرر شد لَطَف نمود و ز تکرار من نگشت ملول
4 کجا ملول شود صاحبی که گاه سخن بود ز خاطر او نفع را فروع و اصول
1 بیار آن میکه پنداری روان یاقوت نابستی و یا جون برکشیده تیغ پیش آفتابستی
2 بیا کیگویی اندر جام مانند گلابستی به خوشی گویی اندر دیدهٔ بی خواب خوابستی
3 سحابستی قدح گویی و می قطر سحابستی طربگویی که اندر دل دعای مستجابستی
4 اگر می نیستی یکسر همه دلها خرابستی وگر درکالبد جان را بدل هستی شرابستی
1 دریاست خاطر من و گوهر در او سخن در مجلس شریف تو گوهر کنم نثار
2 شعری که خاطرم به معانی بپرورد باشد یکی طویله پر از در شاهوار
3 در نقد و در شناختن شعرهای خویش بر همت و کفایت تو کردم اختصار
4 تا هست در زمانهٔ فانی بلند و پست تا هست در میانهٔ گیتی عزیز و خوار
1 ای شاه عطا بخش که بخشندهتر از تو چشم فلک پیر ندیدست جوانی
2 درویش بهدرگاه تو بشتافتم امروز جود تو مرا کرد توانگر به زمانی
3 شد قصهٔ من قصهٔ موسیکه همی جست از روشنی اندر شب تاریک نشانی
4 در آخر شب گشت کلیمی و رسولی در اول شب بود کلیمی و شبانی
1 تیر شه را به نظم بستودم شکر کرد و به فخر سر بفراشت
2 آمد و بوسه داد سینهٔ من رفت و پیکان به سینه در بگذاشت
3 من ندانم که این ودیعت را سینه تا کی نگاه خواهد داشت
1 جهاندار شد صدر دین در وزارت سپهدار شد شمس دین در امارت
2 ز جد و پدر یادگار اند هر دو یکی در امارت یکی در وزارت
1 جهان گشاده ثنای تو را چو شیر دهان زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر
2 غبار موکب تو کرده چشم گردون کور صهیل مرکب تو کرده گوش گردون کر
3 فکند رمح تو هر ساعتی از آن مردم ربود تیغ تو هر لحظهای از آن لشکر
4 هزار جوشن و تن در میانهٔ جوشن هزار مغفر و سر در میانه مغفر
1 بیاید نام او در مَخلَص شعر چنان کاندر نماز الله اکبر
2 نه دنیا بهر ما نفع است و ضَرّست وزو ما را نه نفعستی و نه ضرّ
3 بدین معنی خرد نپسندد از ما که با دریا کنیم او را برابر
4 اگر گردون بپیماید مثنی و گر کشور بپیماید مکرر