در امثال عجم گویند خسرو از اثیر اخسیکتی مفرد 1
1. در امثال عجم گویند خسرو هم نکو داند
که روز اول و آخر نکو دارند مهمان را
1. در امثال عجم گویند خسرو هم نکو داند
که روز اول و آخر نکو دارند مهمان را
1. در انتظار عراقی لطایف خوش تو
بسا لطایف رازی که داد غصه مرا
1. از کف ترکی چو ماه باده خور و باده خواه
چشمهٔ لب بی گیاه گوشهٔ خور بی حجاب
1. شادم به غم تو گرچه شادی
در مذهب عاشقان حرام است
1. گرچه سوگند آن خوری کاکنون نکوتر دارمت
من نیم ز آنها بحمدالله که باور دارمت
1. توحید چو آفتاب عریان شدنست
وز شبپره طبعان نه هراسان شدنست
1. فصل بهار وصل بتان اصل خرمی است
هرکس که زین دو شاد نباشد نه آدمی است
1. با دوستان وجود کنی آنچه می کنند
ور بوستان به تو بت نو در بهار داد
1. جز کف رادت به یک قرابه تلخ
مشکل او را کسی جواب نداد
1. به دانه ایست خالت افتاده در زنخدان
باید که گوش داری ز آسیب روزگارش
1. از زلف تو صد هزار منزل
تا روی تو وسمه خطرناک
1. یاد لب تو در شب تاریک میکنم
اندیشه بین که باز چه باریک میکنم