1 یاد لب تو در شب تاریک میکنم اندیشه بین که باز چه باریک میکنم
1 سوزی است مرا در دل اما نه چنان سوزی سوزی که وجود من بر باد دهد روزی
1 به دانه ایست خالت افتاده در زنخدان باید که گوش داری ز آسیب روزگارش
1 با دوستان وجود کنی آنچه می کنند ور بوستان به تو بت نو در بهار داد
1 ای صورت تو آیت زیبائی و خوشی وی قامت تو غایت رعنائی و کشی
2 صورت نیافت عقل تو عقل مصوری گر نقش جان ندید تو جان منقشی
1 شادم به غم تو گرچه شادی در مذهب عاشقان حرام است
1 در انتظار عراقی لطایف خوش تو بسا لطایف رازی که داد غصه مرا